بهمن ۰۷، ۱۳۸۹

رابطه هویت جنسی و فرهنگ


هویت فردی و اجتماعی افراد چون دو عنصر در هم تنیده‌ای هستند که تاثیرات متقابلی بر روی یکدیگر می‌گذارند. یکی از شاخه‌های هویت فردی افراد، هویت جنسی آنان می‌باشد که در قالب هویت جنسی افراد برخلاف تصور عمومی جامعه، که تصور می‌کند، هویت جنسی افراد تماما برخواسته از خصوصیت‌های بیولوژیکی فرد می‌باشد، نظریات و تحقیقات جدید نشان داده است که هویت جنسی بیشتر برساخته‌های فرهنگ عمومی جامعه و خانواده است تا برساخته‌های بیولوژیکی افراد، بنابراین نمودهای هویت جنسی در طول زمان و مکان بسته به فرهنگ می‌تواند متغییر باشد و حتی می‌توان نمودهای هویت جنسی یک جامعه را در طول زمان تغییر داد و از شکلی به شکل دیگر درآورد.
آیا برساخته‌های هویت جنسی مردانه و زنانه در طول تاریخ ثابت و تغییر ناپذیر بوده است؟ مادران مهربان‌تر و دلسوزتر از مردان هستند. پدران در برخورد با مشکلات قوی‌تر و صبورتر می‌باشند و ... آیا این گزاره‌های کلی در طول تاریخ گزاره‌هایی ثابت بوده‌اند؟ مطالعات و پژوهش‌ها نشان می‌دهد که رفتار‌های مردانه و زنانه در طول تاریخ ثابت نبوده‌اند و نمی‌توان رفتاری را به رفتار مردانه و یا زنانه به عنوان رفتاری ذاتی و فطری، تقلیل داد. رفتار مردانه و یا زنانه برساخته‌های هویت جنسی افراد در فرهنگ‌های خود هستند که می‌توانند در طول تاریخ و یا در فرهنگ‌های گوناگون متفاوت باشند.
زنان و مردان در طول تاریخ نقش‌های ثابتی را در خانواده و در اجتماع نداشته‌اند. بسته به زمان و مکان این نقش‌ها تغییر می‌کرده است و حتی برای یک تمدن با فرهنگ خاص خود، هنگام مهاجرت و یا تازش اقوام با فرهنگی متفاوت از فرهنگ‌های یکدیگر تاثیر می‌پذیرفتند و نقش‌های زنان و مردان کم‌رنگ و پر‌رنگ و یا حتی تغییر می‌کرده است. برای مثال: در زمان‌های پیش از تاریخ که انسان‌ها به صورت شکارچی – جمع‌کننده زندگی می‌کردند در اکثر مواقع مردان به عنوان شکارچی بوده‌اند و زنان به عنوان جمع کننده میوه‌ها و دانه‌ها و ... اما این مساله در مورد تمامی جوامع بشری عمومیت نداشته است. تحقیقات بر روی مردم آتایی (Aeta) فیلیپین نشان داده است که 85% زنان همانند مردان به شکار کردن می‌پرداختند و همچنین برخلاف مردان که تنها 17% شکار موفق داشته‌اند، زنان در 31% موارد شکار موفقیت آمیز داشته‌اند. این تحقیقات نشان می‌دهد که لزوما مردان شکارچی و زنان جمع کننده نیستند و حتی در مواردی زنان توانسته‌اند موفق‌تر از مردان در شکار کردن ظاهر گردند.[1] تحقیقات اخیر باستان‌شناس و انسان‌شناس، استون کوهن (Steven Kuhn)، نشان داده است که در زمان‌هایی پیش از زمان عصر نو سنگی (Upper Paleolithic) تقسیم بندی کارهای زنانه و مردانه وجود نداشته است و پس از آن دوران بوده است که کم‌کم در طول تاریخ این مفهوم شکل گرفته است و تا به امروز ادامه پیدا کرده است.[2] همچنین امروز نیز فرهنگ‌ها و تمدن‌های گوناگون در تعریف کارهای زنانه و مردانه تفاوت‌هایی دارند. برای مثال در اروپای پیشا صنعتی طبابت پیشه‌ای مردانه تلقی می‌شده است و در روسیه پیشه‌ای زنانه و امروز نیز همچنان این سنت در ابعاد کوچکتری جاری است و در اروپا پزشک‌ها بیشتر مردان هستند و در روسیه زنان.[3] همچنین تحقیقات نشان داده است که زنان و مردان در طول تاریخ از ویژگی‌های ثابتی برخوردار نبوده‌اند. در نگاهی کلی‌تر «در درد و در ترس ما با موقعیت های بیولوژیکی سروکار داریم که کاملا از لحاظ کالبدی و حتی عصبی و هورمونی قابل توضیح هستند. اما اولا، کمیت و کیفیت این انباشت‌ها بنا بر فرهنگ‌های گوناگون، دوره‌های مختلف زمانی و موقعیت‌هایی که کنشگران فردی یا گروهی در آنان قرار گرفته‌اند به شدت متفاوتند و بنابراین میزان کنترل کنشگر اجتماعی بر آنها بر اساس این مولفه‌ها تغییر می‌کند. و ثانیا به دلیل تفاوت اولیه یعنی قالب فرهنگی بروز تجربه بیولوژیک، شکل انباشت نیز تفاوت یافته و به خصوص شکل بروز بعدی آن در وی متفاوت می‌شود.[4]»
هدی بصیر در نوشتار خود تحت عنوان "هویت جنسی از بیولوژی تا فرهنگ" مثال قابل توجه دیگری در این زمینه می‌آورد: «جان بوسول مورخی است که اطلاعات مربوط به رها کردن بچه‌ها در اروپا را جمع آوری کرده است. این داده‌ها به اواخر عهد عتیق تا رنسانس مربوط می‌شوند. نتیجه وحشتناک و دلسرد کننده است. در 3 قرن اول میلادی در رم  نرخ رها کردن بچه‌ها بین 20% تا 40% نوزاد زنده را شامل می‌شده است! در قرون وسطی تا رنسانس رها کردن بچه‌ها به حدی از رشد می‌رسد که کلیسا و دولت را مجبور به تأسیس مراکز نگه‌داری از آنها می‌نماید. در سال 1640 حدود 22% از تمامی بچه‌هایی که در فلورانس غسل تعمید داده شده‌اند رها شده‌اند. به نظر می‌رسد که تغییر در ساختار مهرورزی زنانه با توجه به دوره‌های تاریخی و در جوامع مختلف، متفاوت باشد. در همین جامعه‌ای که در آن می‌زییم اگر مهرورزی مادران امروزی را با نسل‌های قبل، از جمله مادر بزرگ‌ها مقایسه کنیم در می‌یابیم که تفاوت‌های بزرگی بوجود آمده. در گذشته وظایفی که امروزه سنگین تلقی می‌شود به کودکان واگذار می‌شده و یا حتی تنبیه بدنی امری طبیعی تلقی می‌گشته. در سال‌های قرون وسطی در اروپا به دلیل تعداد فرزندانی که در سنین پایین می‌مردند و اجبارهای اقتصادی که بر عهده‌ی زنان بود و خصوصا اهمیت کمی که برای بچه‌ها قائل می‌شدند، توجه به نوزادان آنچنان زیاد نبود. در واقع تعداد بچه‌های سر راهی که به دایه‌ها سپرده می‌شدند نشان می‌داد که بسیاری از مادران وابستگی چندانی به بچه‌های خود نداشتند. در مورد مردان هم به طبع دخالت ساختارهای فرهنگی جهت تغییر، صدق می‌کند. چنانچه در گذشته رفتار صمیمانه و محبت‌آمیز که همراه با حرکاتی خاص برای بازی با کودکان بوده کمتر وجود داشته اما چنانچه امروز نیز شاهدیم این امر کاملا عادی تلقی می‌گردد. پدران در گذشته نمادی از صلابت همراه با چاشنی خشونت بودند اما امروزه در این ساختارها و مفاهیم تحولات بزرگی رخ داده. اگر ما بیش از 50 سال قبل به دنیا آمده بودیم، رفتار پدر و مادر خود را متفاوت با رفتار پدر و مادرهای امروزی می‌یافتیم. هر پدر و مادر طبق سنت‌های پیش از خود و بر اساس وظایف تعریف شده‌ی زن و مرد عمل می‌کنند و این رفتارهای متفاوت در هر نسلی از نسل قبلی آموخته می‌شود و این زنجیره تا اجداد غار نشین ما ادامه داشته است.[5]»
در انتهای این نوشتار نتیجه گرفته‌اند: «به نظر می‌رسد ژرفساختی طبیعی در رفتارهای انسانی وجود دارد که فرهنگ حول محورهای مشخصی تغییرات خاص خود را اعمال می‌کند و به عبارتی شبکه‌های مغزی منظمی باعث تمایز اولیه دو جنس از یکدیگر می‌شود که در قالب فرهنگ این تمایزها پرورش و نمود می‌یابند. از ابتدا ساختار زیستی متفاوتی برای دو جنس پایه ریزی می‌گرد. فرهنگ در قالب ابزارهایی چون پرورش و تربیت در خانه و مدرسه و جامعه یک سلسله چاشنی‌های اثر گذار بدان می‌افزاید. شاید بتوان از ژرفساخت طبیعی و زیستی و رو ساختی فرهنگی سخن گفت. روساختی که باعث تفاوت شخصیت و رفتار آدمی می‌گردد. در هر صورت گاه روساخت فرهنگی چون فقر و نداری، تنهایی، غیرقانونی بودن بر ساختار زیرین که همان طبیعت است غلبه می‌کند و گاه نیز ساختارهای فرهنگی بر طبیعت و شکل زیستی آدم‌ها پیروز می‌شود.» براساس این نوشتار اگر قبول کنیم که  ساختارهای فرهنگی می‌تواند بر طبیعت و شکل زیستی انسان که همواره به عنوان مساله‌ای پیشینی و ذاتی مطرح می‌گردد غلبه کنند و بتوانند در طول زمان طبیعت انسان را تغییر دهند دیگر نمی‌توان شکل زیستی و طبیعت انسان را ذاتی، یکتا و پیشینی در نظر گرفت بلکه می‌توان فرهنگ را همچون محرکی در نظر گرفت که می‌تواند در طول زمان ساختارهای زیستی و طبیعتی انسان را تغییر دهد. همین گونه است که می‌بینیم فرهنگ‌های گوناگون در یک زمانه‌ی خاص توانسته‌اند طبیعت انسانی را به اشکال گوناگون اما در فرهنگ‌های متفاوت جلوه دهند.
با توجه به آنچه که در بالا آمد نمی‌توان یا ویژگی‌های اخلاقی، روحی و شخصیتی خاصی را به زنان و مردان به عنوان ذات مطلق زنانه و یا مردانه نسبت داد و به همین سبب نقش‌های اجتماعی و خانوادگی و ... را نمی‌توان به زنانه و مردانه بودن محدود نمود. هر چند جامعه‌ی خاصی را می‌تواند در ظرف مکان و زمان خاصی مورد بررسی قرار داد و ویژگی‌هایی را به مردانه و زنانه بودن تقلیل داد و از دل آن نقش‌های اجتماعی مردانه و زنانه را بیرون کشید اما لزوما نمی‌توان چنین بررسی را به تمامی ادوار تاریخی از گذشته تا به امروز و حتی آینده و به تمامی فرهنگ‌ها بسط داد و آن را خاصیتی ذاتی و مطلق شمرد که غیرقابل تغییر و ذاتی زن و مرد می‌باشد.
بنابراین ویژگی‌های شخصیتی و روانی زنانه و مردانه ویژگی‌هایی نیستند که ذاتی زنان و مردان باشند و می‌توان این ویژگی‌ها را با بسترسازی‌های فرهنگی تغییر داد. نقش‌های زنانه و مردانه و ویژگی‌های شخصیتی زنانه و مردانه در ظرف مکان و زمان خاص یک واقعیت هستند (هرچند قابلیت تغییر در طول زمان را دارند) و برنامه‌ریزی‌های فرهنگی و اجتماعی بایستی با در نظر گرفتن این ویژگی‌ها باشد. این نکته را نبایستی نادیده انگاشت که بررسی هر موضوعی نیازمند ظرف مکان و زمان خویش است و نمی‌توان تغییرات ناگهانی را بدون ایجاد بستر فرهنگی مناسب در راستای تغییر و یا تصحیح نقش زنان (و مردان) ایجاد نمود چرا که چنین تغییرات ناگهانی که بسترفرهنگی مناسب آن ایجاد نگردیده است ناپایدار است و جامعه توانایی پذیرش آن را ندارد بنابراین با آن به مقاومت می‌پردازد و این مقاومت ممکن است ناهنجاری‌های فراوانی را با خود به دنبال بیاورد. ایجاد یک تحول بزرگ در راستای تغییر و یا تصحیح نقش زنان و یا مردان چه در خانواده، چه در اجتماع نیازمند جز با برنامه‌ریزی‌های دقیقِ فرهنگیِ متناسب محقق نمی‌گردد. 

پی‌نوشت:
Share

بهمن ۰۱، ۱۳۸۹

جشن های ایران و نگاهی به رابطه آن با فرهنگ و هویت ایرانی


Ballet Afsaneh transform City Hall's rotunda in celebration of Norouz, the Iranian New Year.
Photo(s) by Luke Thomas


بیایید به جای افتخار کردن به آن زمانی که بر گیتی فرمان می­راندیم و نیرومندترین جنگاوران و دانش‌مندترین مردمان را می­پروراندیم، به لحظه­های تیره و تاری بنگریم که در آستانه­ی انقراض بودیم، و خاطره­ی اوقاتی را گرامی بداریم که مانند آن ماهیانِ کرانه‌نشین، قرار بود از میان برویم، و نرفتیم. اگر قرار است به چیزی افتخار کنیم، باید در این زمانه­ی آشوب‌زده، بیش از نیمه‌خدایانِ سترگی که زاده­ایم، به آن گم‌نامانی فکر کنیم که در آن روزها، سرنوشت محتوم خویش و فرهنگ خویش را نپذیرفتند. مصریانی که دیگر از هویت دیرین خویش بی­بهره­اند، تُرکانی که نه نشانی از هیتی­ها دارند، نه رومیان شرقی، و نه حتا عثمانیان، و ده‌ها و صدها تمدنِ از میان‌رفته­ی دیگری که بازماندگان‌اش تهی از هویتی راستین­اند و محتاجِ جعل و بربافتنِ دروغ‌هایی کم­دوام، فرزندان آن کسانی هستند که در این شرایط تسلیم شدند و در کرانه‌ای مرگ­آجین باقی ماندند. زیبایی آن‌چه در ایرانی بودن نهفته است، تنها در عظمتی نیست که این مردمان برای دیرزمانی به گیتی هدیه کردند. این که این تمدن بیش‌ترین شمارِ دین‌های جهانی را برساخته و کانونی برای تولید معنا بوده است، این که کارگاهی برای درآمیختن منش‌های تمدن‌های گوناگون بوده، و این که خاستگاهی بارور برای هنرها و دانش‌های بسیار بوده، و این که در هر فرصتی بر گیتی فرمان رانده است، همه و همه در برابر شکوه این حقیقتِ بزرگ رنگ می­بازند، که این زنجیره، منطقاً می­بایست بارها و بارها پاره شود، و تداوم‌اش از میان برود، و با جسارت و همت گم‌نامانی که از دست‌آورد خویش خرسند مُردند، چنین نشد. پس بیایید از آن شُش‌سازان جسوری یاد کنیم که در آن شرایط بحرانی، سرنوشت محتوم خود را نپذیرفتند و امکانی فراهم آوردند، تا یک دوران دیگر از درخشش و شکوه، و یک لایه­ی دیگر از انباشت معنا و اقتدار، در این تمدن آغاز شود. (شروین وکیلی ــ فراخوانی برای دگرگون ساختن هستی)

تمدن‌های چند هزار ساله و چند صد ساله بسیاری از بین رفته‌اند و امروز جز نامی از این تمدن‌ها هیچ باقی نمانده است. در این بین تمدن ایرانی از هزاران سال پیش تا به امروز (هر چند با فراز و نشیب‌های فراوان) پایدار و استوار باقی مانده است. تازش‌های فرهنگ‌های و اقوام بیگانه هر چند لکه‌های‌ِ تاریکی را بر فرهنگِ این تمدنِ تاریخی و غنی برجای گذاشته است که همچنان خویشتنِ ایرانی را در سیا‌هه‌های برجای گذارده، می‌آزارد، گرچه ایران عرصه‌گاه تاخت و تازهای فراوانِ تاریخیِ اقوام دون فرهنگی بوده است که جز لکه‌های چرکینی برای هویت و فرهنگ ایرانی چیز جدیدی به ارمغان نیاورده‌اند، با این وجود هویت و فرهنگ ایرانی در طولِ این هزاران سال پایدار باقی مانده است و خویشتن را به بهای ناچیز تسلیم در مقابل فرهنگ بیگانگان نفروخته است. هرچند این قامت استوار، خمیده و کج شده است اما همچنان زنده و پابرجای باقی مانده است. امروز ما هستیم که بایستی این فرهنگ را بپالاییم و آن را از غده‌های چرکین و عفونت‌زا پاک گردانیم و برای فرزندان و آیندگانمان به میراث بگذاریم. پالاییدن فرهنگ ایرانی و آراستن آن به خصایل نیکو و زندگانی‌بخش نه به معنای بازگشت به گذشته‌ی تاریخیِ پرشکوهِ ایرانی بلکه به معنای گذار به آینده‌ای امیدبخش است که با درس گرفتن از گذشته و نقد آن، عناصر مثبت خویش را نگاه می‌دارد و خویشتن را از عناصر منفی می‌زداید. درس گرفتن از گذشته و نگاهی به آینده با توجه به امروز، شرط تکامل سازنده و بقای یک فرهنگ است.
شروین وکیلی در مقاله خویش با عنوان "در ضرورت پارسی شدن" می‌نویسد: «اندک­اند شرایطی که آدمی را به بازاندیشی بنیادین درباره­ی هر آن‌چه که هست وا دارند، و اندک­ترند موقعیت‌هایی که جوامع را و گروه­های بزرگِ انسانی برخوردار از تاریخی مشترک را به این بازنگری فراخوانند. رویارویی با آن شرایط چالشی، روان‌شناختی است و درگیر شدن با این موقعیت، بحرانی جامعه‌شناسانه. از این‌روست که معمولاً به آن‌چه هستیم خو می­گیریم و در باب آن‌چه که شده­ایم نمی‌اندیشیم و در ساختارهای نهادینه ‌شده و استوار اجتماعی، به تکرار نظم‌هایی عادت می­کنیم که تداوم­شان، وابسته به توهّم طبیعی بودن­، بدیهی بودن و «خوب» بودن­شان است، اما نه برای این بداهت و آشنایی، ارزش پیشینی مثبتی وجود دارد و نه برای آن نظم‌ها، تضمینی هست. هر آن‌چه سخت و استوار می‌نماید می­تواند دود شود و به هوا رود و این نه تنها خصلت مدرنیته که ماهیت جهانِ پیرامون ماست. امروز امّا، در دورانی مدرن که این خصلت به رسمیت شناخته شده و دست‌مایه­ی برساختن هویت‌هایی پویا و گذرا قرار گرفته است، بختِ رویارویی خودآگاهانه و هشیارانه با آن بحران‌ها و آن چالش‌ها نیز بیش‌تر است. از این روست که در موقعیت کنونی، در شرایطی شخصی که راستی و روایی خودانگاره‌های‌مان و محتوا و ماهیت هستی­شناختی­مان مورد تردید واقع شده است، ضرورت دارد که به بنیادهای هویت خویش بنگریم. بدین خاطر است که در این موقعیت تاریخی ویژه که الگوهای دیرپا فرو پاشیده و نظم‌های مقدّس، مشکوک می­نمایند ضرورت دارد که هویتی جمعی را از نو بر سازیم و بنیادهایش را با نقدی ژرف بازسازی نماییم.»
نقد به هویت امروزمان بایستی با نگاهی به گذشته و برای ساختن آینده باشد. نه می‌توان آینده را بدون بررسی گذشته تاریخی ترسیم نمود و نه می‌توان به گذشته تاریخی به تنهایی تکیه کرد و از آن داستان‌واره‌های شنیدنی و زیبا و هیجان‌انگیز استخراج نمود.
 آنچه که تمدن ایرانی را با وجود تمامی تازش‌های بیگانگان، تا به امروز پا برجا نگاه داشته است فرهنگ غنی و پربار ایرانی بوده است. فرهنگی که نه تنها در طول زمان نابود نگردیده است بلکه بر فرهنگ‌های بیگانه‌ی متجاوز نیز تاثیرگذارده است و چون نگینی بر فرهنگ‌های آنان نشسته است. برای مثال پس از تازش تازیان به ایران، با ترجمه‌های کتب ایرانیان به عربی سیر دانش‌اندوزی و کتاب‌نویسی در بین تازیان تغییر کرد و آنان نیز بدین کارها روی آوردند. «مشوق ترجمه‌ی آثار پهلوی به عربی نخست قدرت و شکوت ساسانیان بود که برخی از پادشاهان آن به ویژه اردشیر و انوشروان برای بسیاری از خلفای عباسی و سلسله‌های ایرانی دوران اسلامی الگوی فرمانروایی به شمار می‌رفتند. دوم نفوذ خاندان‌های ایرانی همچون برمکیان و خاندان سهل بود و سوم نفوذ دبیران ایرانی در دستگاه خلافت عباسی که برخی از آنها از شعوبیان ایرانی بودند ... موضوع كثرت آثار پهلوي و تأثير آنها را بر ادب عرب مي‌توان همچنين در وجود بسياري از اصطلاحات پهلوي در عربي (گاه از راه سرياني) مشاهده نمود، اصطلاحاتي همچون روزنامج، زيج، كدخداه ... كه بايد جداگانه گردآوري و بررسي گردند. اين كثرت و تأثير را مي‌توان همچنين از موضوع كتاب‌ها عموما نيز بررسي كرد. بويژه موضوعاتي چون آداب و اخلاق، تاريخ، نجوم، خراج، دامپزشكی و پرورش اسب، بازداري، موسيقي، داستان از هر نوع، آيين كشورداري، آيين اسوباري، فال و پيشگويي، بازي‌هاي گوناگون و كتاب‌هاي الفيه بيشتر اصل ايراني داشتند.[1]»  
هویت و فرهنگ دو عنصر در هم تنیده‌ای هستند که بررسی هر یک از این دو عنصر نیازمند بررسی عنصر دیگر در ابعاد گوناگونش می‌باشد بنابراین نمی‌توان هویت ایرانی را بدون در نظر گرفتن فرهنگ‌ ایرانی تحلیل و بررسی نمود و بر عکس. همچنین نقد هویت ایرانی و بازتعریف آن نیازمند نقد و باز تعریف فرهنگ ایرانی است که در آن این هویت شکل می‌گیرد و نمود پیدا می‌کند.
فرهنگ واژه‌ای است که معانی گوناگونی دارد. برای مثال، در آلفرد کلوبر و کلاید کلاکهون در کتاب خود به نام فرهنگ: مروری انتقادی بر مفاهیم و تعاریف با گردآوری ۱۶۴ تعریف از فرهنگ اظهار کردند که فرهنگ در اغلب موارد به سه برداشت عمده می‌انجامد[2]:
-          برترین فضیلت در هنرهای زیبا و امور انسانی که همچنین به فرهنگ عالی شهرت دارد.
-          الگوی یکپارچه از دانش، عقاید و رفتار بشری که به گنجایش فکری و یادگیری اجتماعی نمادین بستگی دارد.
-          مجموعه‌ای از گرایش‌ها، ارزش‌ها، اهداف و اعمال مشترک که یک نهاد، سازمان و گروه را مشخص و تعریف می‌کند.
براساس هر یک از برداشت‌های بالا که در نظر بگیریم، جشن‌های ایرانی یکی از شاخصه‌های فرهنگ ایرانی است که نه تنها ریشه در تاریخ چند هزار ساله این سرزمین دارد، بلکه می‌توانند عاملی برای توسعه سازنده‌تر تمدن و فرهنگ ایرانی باشد. رضامرادی غیاث‌آبادی مهمترین مشخصه عناصر فرهنگی در جشن‌های ایرانی را در غیر دینی بودن و همچنین پیوند ناگسستنی این جشن‌ها با پاسداشت محیط زیست و کشاورزی می‌داند.[3] همچنین فرهنگ شادی و شاد بودن[4]، کمک به هم‌نوع و دستگیری نیازمندان، انسان‌سازی، همازوری و ... هر یک عناصر دیگر فرهنگی در جشن‌های ایرانی می‌باشد. برای مثال در شرح برگزاری جشن سده آمده است: «برای اطعام مردم، گاو و گوسفند و برنج و سایر مواد غذایی می‌پرداختند. همه مردم وظیفه‌ی‌ خود می‌دانستند که در جشن شرکت کنند. به شکل نذر و وظیفه، در برگزاری جشن کمک می‌نمودند.[5]» دکتر نوشیروان کیهانی زاده درباره جشن مهرگان چنین می‌نویسد: «مهرگان ويژه آيين هاي سپاسگزاري به درگاه خداوند [اهورامزدا] است كه اين همه نعمت را به انسان ارزاني داشته و نيز استفاده از اين فرصت براي تحكيم دوستي ها، محبت ها و عواطف انساني بوده است. به نظر بسياري از مورخان، مهرگان آيين الزام ايرانيان به دوستي كردن و مهر ورزيدن به يكديگر هم به شمار مي آيد.[6]» با مطالعه کلی این جشن‌ها و آئین آنها مشاهده می‌گردد فراخور فلسفه وجودی جشن‌ها، در همه این جشن‌ها روحی از انسان دوستی و شادمانی و ستایش خداوند و پاسداشت آفریدگانش وجود دارد.
در مورد شادی در تاریخ و فرهنگ فرهنگ ایرانی، دکتر نعمت‌الله فاضلی می‌نویسند: «در مسیر چندهزار ساله تاریخ ایران و در دوره‌های مختلف از نظر شادی وضعیت‌های متفاوتی داشته‌ایم. در ایران قبل از اسلام، شادی به‌مثابه الگوی فرهنگی غالب نیایش‌های دینی، ابراز خود یا بیان فرهنگی جامعه بوده است. برای همین، در ایران باستان، هر روز جشن خاصی برگزار می‌شد که هم جنبه عبادی داشت و هم به‌نوعی سامان زندگی روزمره ایرانی از طریق آن جشن صورت می‌گرفت ... همچنین دوران ایران باستان، شادي، پديده اي الهي محسوب مي شد. به گونه اي كه مي گويند نخستين معجزه زرتشت خنديدن وي در بدو تولد بوده است. پارسيان شادي را آفريده خداوند و اندوه و غم را آفريده اهريمن مي دانستند. درآن دوران شادي و غم و تمام وقایع زندگی هر کدام به مبدا خاصی شناخته شده بود و شادی زمانی بوجود می آمد که خدای شادی در نبردها پیروز می شد.  اینها نشان می‌دهد که ما در دوره‌ای از تاریخ به‌طور روزمره و مستمر شادی داشته‌ایم و جشن، شادی و سرور الگوی فرهنگی غالب ابراز خود بوده است ...»[4] در ادامه ایشان حمله مغولان به ایران و انقال فرهنگ مغولی به ایران را یکی از دلایل از بین رفتن فرهنگ شادی به مفهوم باستانی آن می‌دانند.
بنابراین اگر جشن‌های باستانی ایرانی را بخشی از فرهنگی ایرانی به حساب بیاوریم امروز می‌توانیم با زنده کردن این جشن‌ها با توجه به فلسفه وجودی آنها در قالب‌های امروزی و متناسب با روزگار خویش عناصر سازنده فرهنگی را در سطح عمومی با توجه به این بستر فرهنگی گسترش دهیم. در این بستر سازی فرهنگی می‌توانیم هویت ایرانی را نیز دگرگون سازیم و آن را به عناصر و خصایل نیکو بیاراییم و همچنین پالایش‌هایی را نیز انجام دهیم. هویت امروز ایرانی نیازمند باز تعریفی دوباره است که می‌توان در سایه اصلاحات و تغییرات فرهنگی به باز تعریف و تکامل آن در جهتی سازنده کمک نمود.

سرچشمه‌ها:
1.        از شاه‌نامه تا خدای‌نامه، جلال خالقی مطلق، صفحه 50و 95
2.     Kroeber, A. L. and C. Kluckhohn, 1952. Culture: A Critical Review of Concepts and Definitions.
3.        گفتگو خانم لیدا آیلار با رضا مرادی غیاث آبادی، برگزاری جشن‌های ایرانی: بهره‌ها و کمبودها
4.        فرهنگ شادی در ایران، نعمت الله فاضلی
5.        گاه‌شماری و جشن‌های ایرانیان، تحقیق و نوشته هاشم رضی، بهمن 1358، صفحه 366


Share

دی ۳۰، ۱۳۸۹

گفتاری پیرامون جشن سده


ایرانیان از روزگار گذشته تا به امروز آداب و رسوم فراوانی را با خود به همراه داشته‌اند که بیانگر فرهنگ و افکار و عقاید آنان در زمینه‌های گوناگون بوده‌ است. یکی از این رسوم پسندیده در روزگاران گذشته، برگزاری جشن‌هایی است که امروزه نیز همچنان بسیاری از آن آیین و رسوم باقی و پابرجاست. شایسته است نگاهی هرچند گذرا بدین آیین و رسوم اندازیم تا شاید کمی بیشتر پدران و مادران خویشتن را بشناسیم. ایرانیان چندین روز در هر ماه از سال را به جشن و نیکی کردن می‌پرداختند. اما انچه که مهم است این است که این جشن‌ها بیانگر دیدگاه ایرانیان نسبت به انسان و طبیعت و زندگی بوده است که سخن گفتن از آن سال‌ها زمان می برد و ما در این مجال اندک تنها گوشه‌هایی از آن را بیان می‌کنیم.
طبق گاه‌شماری ایرانی[1] [2] [3] که یکی از دقیق‌ترین و کامل‌ترین گاه‌شماری‌ها تا به امروز می‌باشد، هر ماه از سال، صفتي از خداوند را برشمردند و هر روزِ آن را فروزه‌اي نام نهادند که هر کدام از این فروزه‌ها و صفات خود نشان‌گر عظمت خالق این جهان می‌باشد. جشن‌های فراوانی در طول سال به مناسبت‌های گوناگون برگزار می‌گردید[4] [5]، برای مثال چنانچه نام روز و ماه يكي می‌گشت جشن و سروري را بر پا ‌می‌نهادند که امروزه بزرگترین آنها مهرگان و تیرگان می‌باشد. سده و نوروز نیز در کنار دیگر جشن‌ها، از جشن‌های ملی و باستانی ایران بوده و هست. هر جشنی را از آن فلسفه و یادگاری برپا می‌داشتند تا همواره نه تنها آفرینش خویش را به دست خداوندگار جهانیان یادآوری کرده باشند و او را سپاس گویند، بلکه در کنار شادمانی و سرور به نیکی و هم‌نوع دوستی نیز بپردازند که از دیدگاه آنان هیچ نیکی بزرگ‌تر از کمک به هم‌نوع و آبادانی زمین نمی‌باشد.
جشن‌های ایرانیان[6] نمادی از پیوندی دوباره با آفریدگار و خالق این کره‌ی خاکی می‌باشد که در کنار طبیعت، که آن را نمودی از ذات خداوندگار عالمیان می‌دانند، به نیایش به درگاه او می‌پرداختند و با خویشتن عهدی دوباره می‌بستند که در راه آبادانی زمین همت‌گمارند و در راه خوشبختی خود و دیگران از هیچ کوششی دریغ نکنند. جشن‌های ایرانیان همواره با پیوند با طبیعت بوده است در آن روزگاران ایرانیان نه‌تنها پاکیزه نگاه‌داشتن آن را واجب می‌دانستند بلکه در راه آبادانی آن نیز کوشش فراوان می‌کرده‌اند. تمامی موارد نیز نمود آن در آیین و رسوم هر جشنی هویداست که در تمامی جشن‌ها به ستایش آفریگار پاک این طبیعت می‌پرداختند و در کنار سرور و شادمانی، به نیازمندان نیز کمک می‌کردند تا همگان در این سرور و شادمانی شریک باشند چرا که خوشبختی خود را در خوشبختی دیگران می‌دیدند. جنبه‌ای دیگر که در تمامی جشن‌ها و آیین آنها برجسته می‌باشد برابری و همبستگی و اتحادی است که در روح تمامی این جشن‌ها وجود دارد. تمامی مردم از هر قوم و قبیله با هر مسلک و مرامی و در هر مقام و جایگاهی در کنار یکدیگر جمع می‌شدند تا نه تنها به برابری انسان ها اقرار کنند بلکه در کنار آن همبستگی و اتحاد خویشتن را نیز نشان دهند. همگان چه مرد و چه زن، چه پیر و چه جوان در این جشن‌ها سهمی را داشتند و هر کس با توجه به توانایی‌هایی که داشته است در برگزرای هر چه باشکوه‌تر این جشن‌ها کمر همت می‌بسته است.
‌با چنین نگاهی است که ایرانیان خود را، از ابتدای تاریخ به تحریر درآمده، پیشرو در صلح و بشردوستی می‌دانند و از میان آنان مردی همچون کوروش کبیر که نگارنده‌ی اولین حقوق بشر در بین جهانیان می‌باشد ظهور کرده است. چرا که انسان دوستی و صلح و عقیده به برابری انسان‌ها از ابتدای تاریخ به تحریر در آمده جزئی از عقاید بنیادین در بین ایرانیان بوده است که می‌توان نمودی از آن افکار و عقاید را در جشن‌هایشان دید.




Photo : ISNA/Mona KHOOBFEKR
   در این بین جشن سده[7]، جشنی است که تا چند سده‌ی اخیر جزئی از جشن‌های ملی و تاریخی ایران بوده است و هر ساله با شکوه و عظمتی خاص برگزار می شده است.[8] در کتاب مراسم مذهبی و آداب زرتشتیان اثر موبد اردشیر آذرگشسب می‌خوانیم: "پس از برچیده شدن دودمان ساسانی  باز هم این جشن مانند سایر اعیاد بزرگ ملی ایران از رونق نیافتاده و هر سال برگزار می‌شد. قدیمی‌ترین جشنی که در دوره‌ اسلامی به طور آبرو‌مند از سده برپا گردید توسط مرداویج زیاری بود که در سال 323 هجری در اصفهان برگزار شد و نویسندگان ایرانی از شکوه و جلال این جشن  در تاریخ مطالبی ذکر نموده‌اند. در پایان قرن چهارم در زمان سلطان محمود غزنوی دوباره این جشن رونقی پیدا کرد. سلطان محمود غزنوی نیز سده را جشن گرفت. ملک شاه سلجوقی در سال 484 هجری سده را در بغداد جشن گرفت و حکیم عمر خیام نیشابوری  در کتاب نوروزنامه صریحاً نوشت: هر سال تا به امروز آیین آن (سده) پادشاهان نیک عهد در ایران و توران به جای می‌آوردند. [9] و شاعران بسیاری (همچون عنصری، منوچهری، ابوالقاسم مطرز، فرخی، مجد الاسلام کرمانی، فردوسی و …) در وصف آن اشعاری سروده‌اند.

شد موسم جشن سده ساقی بیا و می بده                  وز آب آتش‌سان رسان ما را به نار موقده
بر ما خدا از مکرمت فرموده آتش مرحمت                       کاین نار پر نور و صفا دارد هزاران فایده
زین آخشیج پر بها، زین نعمت نغمت نما                         روشن شده تاریک‌ها، ظلمت شده آتشکده
هان ای نگار مهوشم، آبی بزن بر آتشم                         من با چنین آبی خوشم همچون یهود از مائده
درهم چو روزی محترم، درهم چو جشنی محتشم             باید شمردن مغتنم، برخیز مارا می بده
روزی خوش و دلکش بود، چون گفتگو ز آتش بود               آبی چو آتش خوش بود، مخصوص در آتشکده
(شادروان مجد الاسلام کرمانی [10])

در وصف نقطه‌ی آغاز پیدایش این جشن سخنان بسیاری آمده است که نمونه‌ی آن را در شاهنامه‌ی فردوسی می‌بینیم:    

بر آمد به سنـــگ گران سنـگ خرد                              هم آن و هم این سنـگ گردید خرد
فروغی پـــدید آمد از هر دو سنگ                                دل سنگ گشت از فروغ آذرنـــــگ
جهــــاندار پیش جهان آفریــــن                                    نـــیایش همی کرد و خواند آفرین
که اورا فـــروغی چنین هدیه داد                                 همین آتــــــش آن گاه قبله نهاد
یکی جشن کرد آنشــب و باده خورد                            ســــده نام آن جشن فرخنده کرد

چون روز صد روز از زمستان بزرگ[11] می‌گذشت ایرانیان به سنت هر ساله جشني آغاز مي‌گرديد. سده به هنگام غروب آفتاب با آتش‌افروزی و سرودخوانی و دست‌افشانی و پایکوبی برگزار می‌شد و همه افراد مملکت از هر فرقه‌ و مذهبی که بودند در آن شرکت می جستند. [12] رسم بود که در یک لحظه‌ی معین آتش افروخته می‌شد، بزرگان، بازرگانان، امیران، امیرزادگان و اغلب کشاورزان و مردمی که توانایی داشتند در فراهم کردن هیمه و خار و مواد سوختنی شرکت می‌کردند و به فراخور حال چندین بار چوب و خار و چیز‌های دیگر متعهد می‌شدند. برای اطعام مردم، گاو و گوسفند و برنج و سایر مواد غذایی می‌پرداختند. همه مردم وظیفه‌ی‌ خود می‌دانستند که در جشن شرکت کنند. به شکل نذر و وظیفه، در برگزاری جشن کمک می‌نمودند. [13] همگان در کنار یکدیگر و با کمک یکدیگر در برگزاری این جشن تلاش می‌نمودند که نشانگر برابری بین افراد و همچنین تعاون و همبستگی بین آنان می‌باشد. ستایش خداوند و سپاس از او نیز چه پیش از آتش افروزی چه به هنگام آن جزئی از مراسم بوده‌است و همچنین نذر و بخشش و نیکی کردن نیز قبل و پس از آتش‌افروزی یکی از رسوم این جشن می‌باشد.  اين چنين بود كه پدران ما دغدغه‌ي روزمرگي را با برپايي جشني فرآموش مي‌كردند و زماني را خارج از زندگي روزمره تنها به ستایش خداوند و نیکی کردن در کنار سرور و شادمانی مي‌گذراندند.

 اینچنین پدران و مادران ما در کنار طبیعت، که خود را جزئی از آن می‌دانستند، روزگار خویش را سپری می‌کردند و همواره در آبادانی و خرمی آن کوشش فراوان می‌کردند. شادی را بین هم‌نوعان خویش فارغ از قوم و نژاد و دینشان قسمت می‌کردند و خوشبختی خود را در خوشبختی دیگران می‌دیدند و همواره مروج فرهنگ برابری در پیشگاه خداوند بوده‌اند. باشد که ما نیز با پاسداری این جشن‌ها و آئین به سنت گذشتگان خویش سهمی در ترویج این فرهنگ و آیین نیک داشته باشیم چرا که رمز پایداری این آئین و رسوم برخواسته از ذات هماهنگ با فطرت انسانی آنها می‌باشد.

 
پی‌نوشت: 10 بهمن سالروز جشن سده می‌باشد.
پی‌نوشت: بازانتشار از وبلاگ مسدود شده آوای آزادی


[5]  گاه‌شماری و جشن‌های ایرانیان، تحقیق و نوشته هاشم رضی، بهمن 1358
[8]  مراجعه کنید به گاه‌شماری و جشن‌های ایرانیان، تحقیق و نوشته هاشم رضی، بهمن 1358، صفحه 356 تا 368
[9] مراسم مذهبی و آداب زرتشتیان، اثر موبد اردشیر آذرگشسب، صفحه 252
[10]  شاد روان مجدالاسلام کرمانی که از دانشمندان  معمم و آزادی‌خواهان صدر مشروطه  بود چکامه‌ای زیبا  درباره‌ی جشن سده و اعتبار و ارزش آن دارد. مراجعه کنید به گاه‌شماری و جشن‌های ایرانیان، تحقیق و نوشته هاشم رضی، بهمن 1358، صفحه 367 و 368
[11]  مطابق با 10 بهمن ماه تقویم امروزی
[12] مراسم مذهبی و آداب زرتشتیان، اثر موبد اردشیر آذرگشسب، صفحه 252
[13]  گاه‌شماری و جشن‌های ایرانیان، تحقیق و نوشته هاشم رضی، بهمن 1358، صفحه 366
Share