خرداد ۱۰، ۱۳۹۱

شاهنامه آخرش خوش است


در کتاب «ضرب‌المثل‌های مشهور ایرانی» می‌خوانیم: "شاهنامه آخرش خوش است: باید دید در پایان این امر به ظاهر درست چه نتایجی حاصل خواهد شد[1]." دکتر جلال خالقی مطلق، از شاهنامه پژوهان برجسته، می‌نویسند: "«چرا شاهنامه یکی از مفاخر ملی ماست؟» بیش از نود نفر آن‌ها اهمیت ملی شاهنامه را در تبلیغ میهن‌پرستی و شرح پیروزی‌های ایرانیان بر دشمنان آن‌ها میدانند که تازه در همین جا هم اغلب فراموش میگردد که شاهنامه سرگذشت شکست‌های ایرانیان هم هست و اصطلاحی که بر طعنه میگویند «شاهنامه آخرش خوش است»[2]". در مقاله‌ی سجاد آیدنلو با عنوان «چرا شاهنامه آخرش خوش است؟»، منتشر شده در مجله‌ی بخارا، به صورتی تاریخی و ادبی با بررسی گفتارها و مقالات و نوشتارهای گوناگون به دلایل تاریخی این ضرب‌المثل می‌پردازد و با بیان تعبیرهای گوناگون در انتها نتیجه می‌گیرد:"از میان این تفاسیر و استنباط‌ها، پایان اندوهبارِ بزرگی‌ها و پیروزی ایرانیان باستان با هجوم اعراب و کشته شدن یزدگرد در آخر داستان‌های شاهنامه و پس از آن با احتمالی کمتر، بی‌مهری محمود به فردوسی و شاهنامه و آزردگی و هجویّه سَرایی شاعر در آخر کار نظم شاهنامه مقبول‌تر است و محتملاً گذشتگانِ ما به یکی از این دو دلیل یا شاید هر دو سبب آخر شاهنامه را به تعریض و تهکّم «خوش» می‌نامیده‌اند.[3]" غلام‌‌حسین افشار آن را در کتاب «فرهنگ زبانزدهای فارسی» معادل ضرب‌المثل فارسی «جوجه را آخر پاییز می‌شمارند» می‌داند و حسن انوری در کتاب «فرهنگ امثال سخن» آن را اشاره‌ی طنزآمیز به پایان کاری می‌داند که آخرش ناخوشی دارد و یا نتیجه‌ی آن بر خلاف خواست و انتظار است.* [همان منبع] فریدون جنیدی، یکی دیگر شاهنامه پژوهان برجسته، در یک مصاحبه‌ی رادیویی بیان می‌کنند: "یکم این که دستان یا ضرب المثل یا هرچه‌ی «شاهنامه آخرش خوش است»، به هنگام رویداد یا در موقعیتی به کار می رود که آخر خوشی ندارد. حتّا گاه برای تهدید و ترساندن به کار می آید. برای نمونه به کسی که با او ناسازگاری یا دشمنی داریم، به تهدید، می گوییم که «شاهنامه آخرش خوش است»؛ یعنی که این دشمنی یا ناسازگاری برای تو فرجام خوشی نخواهد داشت یا سرانجام زیان خواهی کرد. همان گونه که «به خدمتت می رسم» یعنی ـ برای نمونه و با پوزش ـ «پدرت را در می‌آورم» یا «فلانی هم تشریفش را آورد» یعنی ـ برای نمونه ـ «قدم نحسش را به فلان جا گذاشت.» پس ـ بدین سان ـ می بینیم که این جمله معنای وارونه دارد و گونه ای استعاره ی ریشخند ( تهکمیه / عکسیه ) می تواند بود. برآیند، این که سازندگان و گویندگان این جمله ، نه دشمنان، که خود مردمان ایران بوده اند که نه تنها می‌دانسته‌اند که آخر شاهنامه خوش نیست، که آن را با همه‌ی هستی و تاریخ خود احساس کرده اند. [4]"
این اعراب نبودند که به ما آموختند شاهنامه آخرش خوش است این خود ما بودیم که این ضرب‌المثل را ساختیم و به کار بردیم و اگر امروز به واسطه‌ی چند ای‌میل پوچ و خیالی به این وهم افتاده‌ایم که این ضرب‌المثل تصویرساز پایان خوش شاهنامه است، باید اشکال را در خودمان ببینیم که ادبیاتمان را نمی‌شناسیم نه اعراب که دخلی در این ماجرا نداشته‌اند. اگر اعراب چیزی به ما آموختند آن نه واژه‌ی غذا بود، که معنای ادرار شتر نمی‌دهد و کلمه‌ی الغذاء در عربی نیز به معنای خوراکی است و ادرار شتر به عربی کلمه‌ی «ابوال الابل»* می‌باشد، نه واژه‌ی نفر برای شمارش انسان و ... بلکه تخم کینه‌ای بود که دل‌های ایرانیان کاشتند و ... این اعراب نبودند که فرهنگ و آئین شادی را از این سرزمین گرفتند، این اعراب نبودند که فساد اداری را در دربار ایران رواج دادند، این اعراب نبودند که فرهنگ قانون‌گریزی را در جامعه نهادینه کردند، این اعراب نبودند که فرهنگ دروغ‌گویی را همچون موریانه گسترش دادند بلکه به شواهد بسیار تاریخی حمله‌ی قوم مغول، و حکومت مغول‌ها و جانشینان آنان بود که از فرهنگ ما ویرانه ساخت و آنان بودند که فرهنگ و آئین ما را به آتش کشیدند و ویرانه‌ای بر جای گذاردند.[4،5] چرا ما تاریخ و گذشته‌ی خود را فراموش کرده‌ایم، چرا ما ادبیات خود را نمی‌دانیم و مشتی خیال‌پردازی‌های دروغین را باور می‌کنیم و بالاتر از آن به جای آنکه فرهنگ دوستی و مهربانی در دل‌هایمان بکاریم، که در گذشته‌ای دور جزئی جدای ناشدنی از آب و خاک این سرزمین بوده است و بسیار بالاتر از آن فرهنگی انسانی است، به جای آنکه سفیر مهربانی و نیکوکاری باشیم چه شده است اینچنین کینه‌جو و انسان‌ستیز شده‌ایم. بر فرضی محال که اعراب به ما آموختند شاهنامه آخرش خوش است آیا این‌ها بهانه‌هایی بچه‌گانه برای کینه‌ورزی و دشمنی و انسان‌ستیزی نیست؟
انسان‌ها فارغ از تمامی برچسب‌هایی که دارند، انسان هستند و قابل احترام، بیاییم به جای آنکه رواج دهنده‌ی فرهنگ اهریمن‌خوی دشمنی، کینه‌توزی و انسان‌ستیزی باشیم هر یک از ما سفیر مهربانی، صلح، انسان‌دوستی و خیرخواهی باشیم. اگر می‌خواهیم آینده‌ا‌ی درخشان‌تر داشته باشیم بیاییم به جای آنکه از انسان‌ها دشمن بسازیم و خود دشمن‌پیشه گردیم، بذر انسانیت و مهربانی در دل‌هایمان بکاریم، به جای آنکه هر روز و شب به فکر این باشیم که چه کسانی چه واژگان ناشایستی را به ما آموختند، خود زبان و گفتار و نوشتار و فرهنگ‌مان را از تمامی زشتی‌ها و ناپاکی‌ها، کینه‌ورزی‌ها و انسان‌ستیزی‌ها پاک کنیم به امید روزی که خاطره‌ی جمعی ما دیگر هیچ واژه‌ی ناپاکی را به یاد نیاورد و زبان و گفتارمان از هر زشتی پاک باشد. بیاییم به جای آنکه انسان‌ستیز باشیم نه تنها انسان‌ها را بلکه حیوانات و طبیعت را نیز دوست و مهربان باشیم، که آنان نیز حقی برای خود دارند. بیاییم به جای آنکه ترویج دهنده‌ی خشونت، کینه‌جویی و نفرت باشیم هفته‌ای ماهی یک بار به هم‌میهنی در وسط خیابان لبخند بزنیم و کتابی را که خواندنش را دوست داشتیم به او هدیه دهیم. بیاییم به جای آنکه هزاران لحظه از زندگی خود، زبان خود، ذهن خود، احساسات خود را به عناوین گوناگون صرف کینه‌ورزی‌ها و انتقام‌جویی‌ها و انسان‌ستیزی‌ها کنیم، چند لحظه‌ای را بگذاریم و بذر مهربانی بکاریم، سری به کودکان محک، شیرخوار‌گاه آمنه، آسایشگاه معلولین و سالمندان کهریزک و ... [6] بزنیم و اگر نمی‌توانیم کمکی مادی به آنها کنیم لبخندی را به آنها هدیه دهیم، آنان را در آغوش بکشیم، رویشان را ببوسیم، به آنان مهربانی را هدیه دهیم. حداقل یک روز در سال را به بیمارستانی سر بزنیم و از بیمارانی که سال‌های سال است بر روی یک تخت بی‌حرکت خوابیده‌اند دستانشان را با تمامی وجود بفشاریم و از آن‌ها دلجویی کنیم. بیماران شیمیایی را که از جان‌شان گذشتند و پژمرده شدند تا ما امروز استوار راه رویم در آغوش بکشیم و روایت‌شان را با جان دل گوش دهیم، به جای آنکه روایت‌گر خصومت‌ها و کین‌خواهی‌ها و دشمنی‌ها و شرها باشیم، روایت‌گر دوستی‌ها و مهربانی و خیرها باشیم.
ما ایرانیان می‌توانیم به جای آنکه ناله‌ی کینه‌جویی و انسان‌ستیزی سر دهیم، پژواک ندای مهربانی و انسان‌‌دوستی باشیم. بیایید به جای آنکه بر درد و رنج انسان‌ها بیافزاییم، مرحمی باشیم بر دردهای بی‌پایان‌شان ...
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار


پی‌نوشت:
* البته این موضوع مورد بحث ادبیات‌شناسان است چرا که عده‌ای بر این عقیده هستند که شاهنامه آخرش غیر از آن چیزی است که در انتهای آن نمایان می‌شود، چرا که خواننده ابتدای "شاهنامه چون به مدح و ستایش از سلطان محمود برخورد می کرد، به گمان خود همت و جوانمردی او را که گویا مشوق فردوسی در تنظیم شاهنامه گردیده است می ستود، بی خبر از آن که شاهنامه آخرش خوش است، زیرا هنگامی که به آخر شاهنامه می رسید و آن منظومه ی هجایی را نیز می خواند تازه متوجه می گردید که محمود غزنوی نسبت به پادشاه ادب و ملیت ایران تا چه اندازه ناجوانمردی و ناسپاسی کرده است. از این رو همیشه به کسانی که شاهنامه می خواندند متذکز می شدند تا زمانی که کتاب را به پایان نرسانده اند در قضاوت نسبت به سلطان محمود عزنوی شتاب نکنند و در پایان شاهنامه است که فردوسی محمود غزنوی را به خواننده ی خود می شناساند." [منبع ، منبع] البته حتی اگر این موضع را نیز در نظر بگیریم که جای بحث فراوان دارد باز هم سرچشمه‌ی این ضرب‌المثل را نمی‌توان از اعراب دانست و کلا مفهومی دیگر از آن استباط می‌گردد.

پی‌نوشت:
* برخی بر این اعتقاد هستند که غذاء در عربی قدیم به معنای ادرار شتر بوده است و امروز دیگر کاربرد ندارد. اما من کلمه‌ی «ابوال الابل» از متون قدیمی عربی –وسائل الشیعه- و یا –کنز العمال- استخراج کرده‌ام در آن احادیث منتسب به امامان و پیامبر اسلام در آنها آمده است. پس اعرب خود نیز به خود توهین می‌کنند و به خوراک خودشان می‌گویند الغذاء ... می‌توانید از اینجا نیست استفاده کنید تا ببینید چنین چیزی وجود دارد یا خیر.
Share

خرداد ۰۴، ۱۳۹۱

میراث آلبرتا یا خواب آشفته‏ی یک دانشجو

روی سخنم نه با سازندگان مستند!! «میراث آلبرتا» بلکه با مخاطبین آن مستند!! به راستی مستند!! است که باور دارم دانشجویان شریف نبوده و نیستند. نه من و نه خیلی‌های دیگر نخبه نیستیم تنها برای آنچه که داریم و بدست آوردیم تلاش کردیم، شاید به راستی اگر بخواهیم تعریف درستی از نخبه ارائه دهیم در هر جامعه‌ای اگر نخبه‌ای باشد تعدادشان از صد نفر فراتر نرود، و آنان کسانی هستند که نه فقط جامعه‌ی خود بلکه دنیایی را متحول گردانیدند، و بقیه ما تنها طی کنندگان همان مسیری هستیم که دیگران بودند تنها در شاخه‌ای، در زمینه‌ای خاص تلاشمان بیشتر بوده است. اگر دانشجوی شریف را نخبه بدانیم، که مسلما نبودیم، آیا آن ورزشکاری که مدال طلای المپیک را می‌گیرد و مربی او نخبه نبودند؟! آیا آن نوازنده‌ای، نقاشی، هنرمندی که ده‌ها اثر ماندگار تاریخی دارد نخبه نیست؟! آیا آن نویسنده‌ای که مردمان نه فقط یک شهر که جهانی او را می‌ستایند نخبه نیست؟! آیا آن پزشکی که عمل‌هایش در دنیا بی‌همتا است نخبه نیست؟! آیا آن نفری از مردمان عادی همین شهر که در رشته‌ای طرحی نو درانداخت نخبه نیست؟! و فقط این دانشجوی شریف است که نخبه است؟! بگذارید تعریف نخبه را به دانشجویان موفق در تحصیل، خصوصا دانشجوی دانشگاه شریف، تقلیل دهیم، چرا که آنگونه که در «میراث آلبرتا» نمایش داده شد، از بازیگر گرفته، تا کارگردان، از  استاد گرفته تا دانشجو همه تقریبا تاریخچه‌ای در شریف داشتند، و اکثرا آنچه در رسای آن و یا در نقد آن نوشته شد به شریف و شریفی بر می‌گردد پس اجازه دهید خود را در دایره‌ی همین مستند!! خلاصه کنیم و از آن خارج نشویم، هر چند به هیچ روی با سخن نوید یوسفیان در این باره هم‌رای نیستم اما اجازه دهید این نوشتار را با دیدگاه ایشان آغاز کنم:
"فیلم دروغ می گه، خیلی هم زیاد می گه؛ اما اون چیزی که مهمه و ملت رو عصبانی کرده دروغ هاش نیست، راست هاییه که می گه.
وقتی واکنش های کودکانه به این فیلم رو می بینم تنها چیزی که با خودم فکر می کنم اینه که اون هایی که حرف های راست این فیلم رو در مورد دلیل خارج اومدن ما انکار می کنن پس اصلن برای چی اومدن؛ و بدتر، چرا برنمی گردن!
مگه غیر از اینه که ایران 91 برای بچه بسیجی ها جای بهتریه تا برای ما و اونها زیاد دلیلی برای ترکش ندارن؟
مگه غیر از اینه که ما سوسن خانوم رو به نوحه‌های مناطق جنگی ترجیح می‌دیم؟
مگه غیر از اینه که حمید ابراهیمی‌ها (و نه مریم اسلامی‌ها) برای خودشون آرمان شهر ساخته بودن و اشتباه می کردن؟
مگه غیر از اینه که "بچه های امروز این چیزها رو [احتمالا یعنی وطن پرستی و خدمت به کشور (یعنی ایران سال 91)] رو نمی فهمن"، یا حداقل منافع شخصی و آینده شون رو بهش ترجیح می دن؟
مگه غیر از اینه که لیبرالیسم در مقابل مذهب بی‌آرمانه؟
و مگه غیر از اینه که ما از هیچ کدوم این ها شرمنده نیستیم و بابتشون کسر شانمون نمی شه؟
لازم نیست برای نقد فیلمی سطحی و بچگانه، خودمون و اعتقاداتمون رو نقد کنیم. دل همه مون برای خاطره ها و زندگی هامون تو ایران تنگ شده؛ ولی اگه اعتقاداتمون هم عوض شده، حداقل صادق باشیم، اعتراف کنیم.
در ضمن، در مورد فیلم؛ همه ی دروغ هاش از یک منطق مشابه تبعیت می کنه. برای مثال تو مصاحبه ی پیست اسکی، مکان رخداد، نیمه ی خارج قاب فیلم رو لو می ده. دقت کنید که پیست های اسکی به شکل عجیبی فرهنگ مجزایی دارند، تنها جایی تو ایران هستند که دخترا و پسرا مثل هم لباس می پوشن،کسی کاری به کار رابطه هاشون نداره و افراد عموما از طبقات فوق مرفه جامعه هستند.
سوژه ی درون قاب (به قول بارت) نمی تونه همزمان نماینده ی اجزا بیرون قاب که به سوژه تبدیل نشدن باشه. کارگردان ما، مثل همه ی کارگردان های دیگه که به حکم هنرمند بودن ایدئولوژیک هستند، ناشیانه شواهدش را درون و بیرون قاب می چینه، واقعیت رو تحریف نمی کنه، فقط ساده لوحانه تفسیر می کنه. یه چیز دیگه هم بگم اینکه از 23:05 تا 23:18 ثانیه های مورد علاقه ی من هستن! "
و اما در سطح فردی، این مستند!! همه چیز را به یک داستان و انگاره‌ی خاص تقلیل داده است، همانگونه که نوید آن را به یک روایت خاص تقلیل داده است، آنان که می‌روند و می‌مانند همه برای رفاه‌طلبی و آزادی بیشتر می‌روند. اما حقیقت به راستی این نیست، در فراسوی تمامی این حرف‌ها هر فردی که می‌رود داستانی به وسعت هزاران کتاب دارد، هر کس رویایی در سر دارد نه همه یک رویا دارند، و نه همه یک آرمان دارند و نه همه به دنبال یک چیز هستند و نه همه یک چیز را تجربه می‌کنند و نه همه یک جور رفتار می‌کنند. حقیقت این است که همه‌ی آنان که رفتند در یک یا دو سبد نمی‌گنجند به یک یا دو گزاره گزاره تقلیل پیدا نمی‌کنند و حاصل یک یا دو رفتار اجتماعی خاص و طبقه‌بندی شده نیستند. شاید توصیف نوید عده‌ای را شامل شود، شاید فیلم افرادی را توصیف کند، اما این روایت‌ها تنها حقیقت موجود نیستند، حقیقت به اندازه‌ی یکایک افرادی که رفتند بزرگ است و متفاوت و دروغی بزرگ‌تر از این وجود ندارد که بخواهد همه را در سطح فردی به یک یا دو دسته و یا به یک یا دو تفکر خاص تقلیل دهد.
آنچنان دروغ در این فیلم موج می‌زند که نمی‌توانم صداقت کارگردان آن را باور کنم مگر اینکه بخواهم تصور کنم کارگردان این مستندوار از دنیایی خیالی چند روزی است به دنیای واقعی سفر کرده‌ است. ایشان ناشیانه می‌خواهند به بیننده این حس را القا کنند که ببینید آنها که می‌روند همه بر روی پروژه‌های نظامی کار می‌کنند و چه ناشیانه این مصاحبه‌ها در کنار هم چیده می‌شوند. آن استاد دانشگاه مطلعی که فرمودند 70%، 80% کمک‌ هزینه‌های تحصیلی آمریکا صرف پروژه‌های نظامی می‌شود می‌توانند تشریح کنند که چگونه تنها 20%، 30% بودجه پژوهشی آمریکا صرف دانشجویان پزشکی و جراحی و پرستاری و دانشجویان رشته‌های علوم انسانی اعم از فلسفه، منطق، انسان‌شناسی، باستان‌شناسی، تاریخ، روان‌شناسی و ... و تحقیقات در زمینه‌ی انرژی‌های نو، پژوهش‌های مرتبط با علوم پزشکی و درمان و بهداشت و همچنین مطالعات نظری همچون هندسه‌های نااقلیدسی و کیهان‌شناسی و زیست‌شناسی و ... و در کنار آن تربیت معماران و شهرسازان و طراحان صنعتی و ... و ده‌ها شاخه و رشته و گرایش دیگر می‌شود و 70%، 80% مابقی آن صرف کارهای نظامی ؟!
مهاجرت به خارج از کشور آیا محدود به آمریکا و کانادا است ؟! اگر به اروپا و دیگر نقاط دیگر دنیا نیز هستد آیا ویژگی‌های زندگی و کارهای پژوهشی در نقاط گوناگون اروپا، همچون انگلیس و ایتالیا و یونان و اتریش و سویس یکسان است ؟! آیا استرالیا نیز اینچنین است ؟! آیا همین داستان برای دبی، مالزی، روسیه و هند نیز به همین گونه است ؟! همه‌ی این داستان‌ها و زندگی‌ها به راستی در یک بستر قابل فهم است ؟!
هیلاری کلینتن، وزیر امور خارجه آمریکا، دانشجویان ایرانی را برای ادامه‌ی تحصیل به آمریکا دعوت کرد! اما آیا وزرای خارجه‌ی کشورهای اروپایی، کانادا، استرالیا، دبی، مالزی، روسیه و ... نیز دانشجویان ایرانی را برای ادامه تحصیل به کشورشان دعوت کردند ؟!‌
رویداد‌های 22 اسفند چه ربط مستقیم و غیر مستقیمی به مساله‌ی مهاجرت دارد !؟ همه‌ی آنان که مخالف بودند همان‌ها بودند که رفتند برای بازی کردن در کلیپ سوسن‌خانم و انجام پروژه‌های نظامی و ...؟! و همه‌ی آنان که موافق بودند همان‌ها بودند که باقی ماندند و به کشور خود خدمت کردند ؟! البته اگر بر فرض محال باقی ماندن و کار آنها را بخواهیم خدمت به کشور تلقی کنیم. اگر چنین برداشتی غلط است چیدن صحنه‌های 22 اسفند چه چیزی را می‌خواهد به بیننده بفهماند ؟! و اصلا ربط مستقیم و یا غیر مستقیم حوادث آن روز با مساله مهاجرت در چیست ؟!
مگر نه این است که کلیپ تقلیدی سوسن‌خانم در دانشگاه آلبرتا ساخته شده است اما کلیپ واقعی سوسن خانم در حوالی میدان ونک و در یکی از کافی‌شاپ‌ها و رستوران‌های همان اطراف ساخته شده است ؟! مگر نه این است حسین مخته و ساسی‌مانکن در همان شهرهای ایران به هنرمندی!! مشغولند ؟! آیا واقعا آنان که رفتند برای در آوردن ادای ساسی‌مانکن‌ها ترک وطن کرده‌اند ؟! و نمی‌توانستند در ایران بمانند و خود یک ساسی‌مانکن جدید شوند ؟!
آیا میهن دوستی و خدمت به ایران تنها یعنی در ایران ماندن و شرکت زدن و کار کردن و پول‌دار شدن؟! و یا آنان که سرمایه‌ی خود را در خارج برای بنیاد کودک به کار می‌برند، از آن حمایت می‌کنند و کودکان بی‌سرپرست و فقیر ایرانی را کمک می‌کنند تا بتوانند تحصیل کنند خود خدمتی بزرگ به ایران و ایرانی است، که نمونه‌ای این افراد را در سازمان ناسا، که آقای مهندس محسن خلیلی تصور می‌کنند موشک می‌سازند تا بر سر ایران فرود آورند، می‌شناسم. آنان که در کف خیابان‌های تهران به پایان‌نامه فروشی مشغولند برای ایران خدمت‌کرده‌اند یا آن مردان و زنان بی‌نام و نشانی که در خارج از کشور بی‌هیچ چشم‌داشتی فعالیت می‌کنند تا تاریخ و تمدن و فرهنگ ایران را با کمک آثار هنری، کتاب‌ها و سخنرانی‌هایشان به مردمان دنیا بشناسانند. به راستی مفهوم خدمت کردن به ایران و ایرانی در وجود فیزیکی در خاک ایران خلاصه می‌شود ؟!
اگر آنگونه که دکتر محمد مهدی نایبی عنوان می‌کنند آنچه که اکثر جامعه انجام می‌دهند را مد تعریف کنیم و مد را بخواهیم یک ضد ارزش بدانیم، آیا اگر بر فرضی همه‌ی فارغ‌التحصیلان دانشگاه شریف در ایران باقی می‌ماندند و همانند ایشان شرکت می‌زدند و پول در می‌آوردند در همین تعریف ایشان از مدگرایی نمی‌گنجید و مدگرایی نبود و خود یک ضد ارزش نبود ؟! و اصولا آنچه که اکثریت انجام می‌دهند مدگرایی نبود و یک ضد ارزش نبود ؟! یا ایشان واقعا تعریف دیگری از مدگرایی دارند ؟!
آیا روایت‌های فردی همه‌ی آنان، دانشجویان دانشگاه شریف، که رفتند در قالب همین روایت تعریف شده در فیلم قابل درک و فهم است ؟! به تصویر کشیدند آمریکا همان آرمان شهری نیست که تصورش را همه دارند، آیا همه به دنبال آرمان‌شهری از ایران خارج شدند ؟! آنان که به مالزی و دبی و استرالیا و هند و روسیه رفتند چطور ؟! اصلا اگر فرض کنیم همه‌ی آنان که از ایران خارج شدند برای رسیدن به آرمان‌شهرشان خارج شدند همه یک آرمان‌شهر را در ذهن داشتند ؟! آیا همه به دنبال رفاه مادی بیشتر بودند ؟!
در دانشگاه‌های آمریکا و کانادا و استرالیا که قدم می‌گذارید ده‌ها برابر (اگر صدها برابر نباشد که هست) دانشجویان ایرانی دانشجویان چینی می‌بینید آیا مهاجرت دانشجویان چینی هم با همین روایت قابل فهم است ؟! اروپایی‌ها چطور ؟! هندی‌های چطور ؟! مساله‌ی مدگرایی، به‌دنبال آرمان‌شهر بودن، به دنبال آزادی بودن و ... نیز برای آنها قابل تصور است ؟!
آیا مساله‌ی مهاجرت نخبگان محدود به دانشگاه صنعتی شریف است و یا آن فارغ التحصیل پزشکی دانشگاه آزاد قم که بعدها فوق تخصصش را در رشته‌ی ... از دانشگاه هاروارد دریافت می‌کند نیز شامل این نخبگان می‌شود ؟! مهاجرت فقط نخبگان یک درد اجتماعی است، و مهاجرت آن دکتر و مدیر و متخصص و یا مهندس درد اجتماعی نیست ؟! مهاجرت مردمان عادی که به رویای زندگی بهتری می‌روند و دست به هر کاری می‌زنند برای زنده ماندن و یا مهاجرت آن تاجر و بازرگان و ... درد نیست که میلیون‌ها دلار سرمایه‌ را با خود از کشوری به کشور دیگر می‌برند ؟! آن ورزشکار، آن موسیقی‌دان، آن نویسنده چه‌ طور، رفتن و نرفتن آنها نیز فرقی دارد ؟! آیا درد نیست که احسان‌یارشاطرها در دانشگاه کلمیبای آمریکا دانشنامه‌ی ایرانیکا را که بزرگترین دانشنامه‌ی ایران است بنویسند ؟!

Share

اردیبهشت ۱۴، ۱۳۹۱

آیا جهان هستی می تواند از هیچ آغاز شود؟


تلاش برای فهم جهان هستی یکی از معدود چیزهایی بوده است که زندگی بشر را اندکی بالاتر از کارهای پوچ و بیهوده قرار داده است، و کمی به آن طعم تراژدی بخشیده استاستیون وینبرگ (سه دقیقهی آغازین، 1993)
یکی از بزرگترین سوالاتی که همواره ذهن بشر را به خود معطوف کرده است سرمنشع جهان هستی بوده است؟ این جهان هستی، قوانین حاکم بر آن و انسان از کجا آمده‌اند. به چه شکلی متولد شده اند و چگونه در طول زمان تغییر پیدا می‌کنند. از فلاسفه و دانشمندان گرفته تا عرفا و روحانیون سعی کرده‌اند پرده از این راز هستی بردارند و هر یک به شکلی به شرح و تبیین پیدایش جهان هستی و قوانین حاکم بر آن بپردازند. در میان این مطالعات و پژوهش‌ها و نظریه‌پردازی‌ها نمی‌توان کارهای فیزیکدانان نظری و تجربی را نادیده گرفت. چرا که مطالعات و پژوهش‌های نظری و تجربی فیزیکدان بوده است که فهم ما نسبت به جهان هستی و قوانین حاکم بر آن را دگرگون کرده است و امروزه هیچ مطالعه‌ای در این زمینه بدون ارجاع به نظریات فیزیکدان کامل نیست. آغاز روند تکاملی شناخت انسان نسبت به جهان هستی را می‌توان در کارهای فلاسفه‌ی نخستین و انسان‌های اولیه که به آسمان می‌نگریستند دنبال کرد. در آن روزگار در اکثر نظریه‌پردازی‌های موجود زمین مرکزی و اینکه انسان موجودی ویژه در جایگاهی ویژه در جهان هستی است گزاره‌ای صادق فرض می‌شد. کمی پیش از انقلاب علمی و پس از آن می‌توان تلاش برای درک جهان هستی را در انقلاب کوپرنیکی، کشف نیروی گرانش و سعی در تبیین آن، کشف نیروهای الکترومغناطیسی، نیروی ضعیف و قوی هسته‌ای، کشف و مطالعه‌ی ذرات بنیادی و قوانین حاکم بر آنها، نسبیت عام، نظریه مه‌بانگ، مشاهده تابش پس‌زمینه‌ی کیهانی، انبساط جهان هستی، نظریه ماده‌ی تاریک و انرژی تاریک، اندازه‌گیری ثابت‌های کیهانی و ... دنبال کرد. اما به راستی این جهان هستی که ما جزئی از آن هستیم از کجا آمده است؟
ساده‌ترین تصویری که دانش امروز بشر از جهان هستی به ما ارائه‌ می‌کند را می‌توان به صورت زیر بیان کرد: جهان هستی از نقطه‌ای بسیار داغ و چگال آغاز شده است، که آن را مه‌بانگ می‌نامیم، و پس از آن فضا زمان شروع به گسترش پیدا کردن کرده‌اند، همانگونه که جهان هستی در حال انبساط پیدا کردن بوده است، سردتر و رقیق‌تر شده است و ذرات بنیادی با یکدیگر ترکیب شده‌اند و هسته‌های اولیه، مولکول‌های اولیه و سپس غبارهای اولیه و کهکشان‌ها و ستاره‌های اولیه را شکل داده‌اند، و این جهان نه تنها هر روز اجزای آن، منظور ما کهکشان‌ها می‌باشد، از یکدیگر دورتر و دورتر می‌شوند بلکه این سرعت دورتر شدن شتابدار نیز بوده و هست، بدان معنا که هر روز با سرعت بیشتری همه چیز* از یکدیگر دور می‌شوند.
*منظور از همه چیز کهکشان‌هایی است که نمی‌توانند به صورت گرانشی بر روی یکدیگر تاثیر بگذارند وگر نه یک کهکشان از هم پاشیده نمی‌شود و به اجزای سازنده‌اش، ستاره‌ها، مولکول‌ها، نوترون‌ها و پروتن‌ها و الکترون‌ها و یا ذرات بنیادی تجزیه نمی‌شود.
و اما باز گردیم به سوال اصلی. سرمنشا جهان هستی از کجاست؟ اگر نظریه مه‌بانگ، که شواهد تجربی بسیاری برای تایید آن وجود دارد، که اصلی‌ترین آنها تابش پس زمینه‌ی کیهانی است، را نقطه‌ی آغازین جهان هستی، که ما در آن قرار داریم، بدانیم این نقطه‌ی آغازین خود از کجا آمده است؟ یا چه چیزی این محرک این نقطه‌ی آغازین بوده است. یا می‌توان همین سوال را به شکلی دیگر نیز پرسید. آنچه که ما در اطرافمان می‌بینیم، درخت‌ها، دریاها، ستارگان، کهکشان‌ها، ذرات بنیادی همچون کوارک‌ها و لپتون‌ها و ... یا حتی آنچه که تا به امروز نتوانسته‌ایم به طور مستقیم مشاهده کنیم همچون ماده‌ی تاریک و یا انرژی تاریک و یا حتی بنیادی‌تر از ماده و انرژی خود فضا زمان از کجا آمده‌اند. چرا به جای اینکه چیزی نباشد چیزی هست؟
شاید ساده‌ترین پاسخ به این پرسش مفهوم "خدا" باشد. اما آیا به راستی فیزیکدانان نظری و تجربی نمی‌توانند جواب‌هایی در خور تامل برای پاسخ دادن به این پرسش داشته باشند؟ تا به این لحظه فیزیکدانان توانسته‌اند به روش‌های گوناگونی چگونگی پیدایش چیزی را از هیچ تبیین کنند و آن را به صورت نظری نشان دهند و اتفاقا برای این نظریه‌پردازی‌های تئوریک، داده‌های تجربی قابل توجهی نیز وجود دارد که تایید کننده‌ی نظریه‌پردازی‌های آنان می‌باشد در اینجا می‌خواهم اشاره‌ای گذرا و بسیار ساده به برخی از این نظریه‌ها و رابطه‌ی آنها با یکدیگر داشته باشم تا ببینیم چگونه جهان هستی می‌تواند خود به خود و بدون نیاز به نیرویی خارجی می‌واند از هیچ به وجود آید و در ادامه گسترش و تحول پیدا کند.
نظریه‌ی مکانیک کوانتمی در کنار نظریه‌ی نسبیت عام، بزرگترین انقلاب در فیزیک معاصر بوده است. آنچنان این نظریه توانسته‌ است در تبیین پدیده‌های هستی موفق باشد که حتی مهندسین نیز در سطوح بالا اگر بخواهند مطالعات اصولی بر روی مواد گوناگون و رفتارهای مختلف مواد داشته باشند مسلما در تحلیل‌های خویش نیاز دارند که از ابزار مکانیک کوانتمی استفاده کنند. امروز برای فهم تمامی پدیده‌ها، همچون پدیده‌های اپتیکی، پدیده‌های ابعاد میکرو و نانو و کوچکتر از آن، پدیده‌های الکتریکی، پدیده‌های گرمایی و ... همه و همه نیاز به دانش مکانیک کوانتمی داریم. در مطالعات نظری، مکانیک کوانتم زیر ساخت و چهارچوب کلی و اصلی نظریه‌هایی همچون نظریه‌های کلاسیک در ذرات بنیادی و یا نظریه‌های فراکلاسیک همچون نظریه‌ی ریسمان می‌باشد. به طور کلی فیزیک نظری و تجربی معاصر بدون ابزار مکانیک کوانتم هیچ معنا و مفهومی ندارد.
اما چرا تا به این اندازه از اهمیت مکانیک کوانتم سخن گفته شد؟ چون یکی از نتایج مکانیک کوانتم در ابعاد بسیار بسیار کوچک نوسانات کوانتمی است که در آنها از هیچ چیزی به وجود می‌آید و چیزهایی هیچ می‌شوند. بنابراین در قالب این نظریه می‌توان تبیین کرد که چگونه در فضایی خالی می‌تواند چیزی به وجود بیاید و یا چیزی از بین برود، و چنین پدیده‌های در قالب مکانیک کوانتم قابل تبیین و فهم است، حتی مشاهداتی تجربی نیز برای تایید این نتایج مکانیک کوانتمی وجود دارد.

حال بیایید بازگردیم به مساله‌ی کیهان، یا همان جهان هستی خودمان، و این پرسش را مطرح کنیم که مشخصات کیهانی چیست؟ جهان هستی که ما در آن زندگی می‌کنیم چه ویژگی‌هایی دارد و آیا این ویژگی‌ها به ما کمکی می‌کند تا پرده از این راز برداریم؟ طبق نظریه‌ی نسبیت عام هندسه‌های جهان هستی می‌تواند اشکال گوناگونی داشته باشد. نسبیت عام یک معادله می‌باشد که در یک سمت آن هندسه فضا تعریف می‌شود و در طرف دیگر آن روابط ماده و انرژی نوشته می‌شود. هندسه‌ی جهان هستی از روی مشاهدات رصدی تعیین می‌شود و نه از روی مطالعات نظری. در حال حاضر ما از طریق روابط نظری نمی‌توانیم هندسه‌ی جهان هستی را تبیین کنیم بلکه هندسه‌ی جهان هستی از روی اندازه‌گیری‌های تجربی مشخص می‌گردد. می‌دانیم که جهان هستی نه تنها در حال انبساط پیدا کردن است بلکه این انبساط شتاب‌دار نیز می‌باشد. این نتیجه‌گیری‌ها حاصل مطالعات مشاهداتی است که در کیهان‌شناسی انجام شده است و هنوز فیزیکدانان به صورت نظری و به دقت نمی‌توانند چرایی این مساله را توضیح دهند. همچنین اندازه‌گیری‌های دیگری نیز نشان می‌دهد که هندسه‌ جهان هستی تخت می‌باشد. (در اینجا به تشریح چگونگی اندازه‌گیری این مشخصات کیهانی نمی‌پردازیم) تحلیل این داده‌های تجربی نشان می‌دهد که مجموعه‌ی انرژی جهان هستی بایستی صفر باشد چرا که اگر مجموعه‌ی انرژی جهان هستی صفر نباشد دیگر هندسه‌ی جهان هستی را نمی‌توان تخت در نظر گرفت. همچنین داده‌های تجربی انبساط کیهانی نیز این تخت بودن جهان هستی را تا دقت بسیار بالایی تایید می‌کند. حال نتیجه این تخت بودن هندسه‌ی جهان هستی و یا همان صفر بودن انرژی چیست؟
نتیجه آن است که برای به وجود آمدن جهان هستی نیاز به هیچ انرژی نیست، چرا که مجموعه‌ی انرژی جهان هستی صفر است و این یکی خاصیت ذاتی جهان هستی ما می‌باشد. همچنین با توجه به خواص کوانتمی در خلا می‌تواند چیزهایی به وجود بیایید و بنابراین آنچه که ما در اطراف خود مشاهده می‌کنیم می‌تواند حاصل این نوسانات کوانتمی باشد. البته روش‌های گوناگونی وجود دارد برای تبیین این مساله که چرا جهان هستی وجود دارد و از کجا آمده است و ما در اینجا تنها به گوشه‌ای از آن اشاره کردیم، و همچنان چه در ابعاد تجربی چه در ابعاد نظری این پرسش که جهان هستی ما چگونه به وجود آمده است و منشا آن چگونه بوده است مساله‌ای باز است و پژوهش‌ها در این زمینه ادامه دارد. اما همانگونه که شرح داده شد بستری برای تبیین چرایی آن وجود دارد و فیزیکدانان برای پاسخ دادن به این سوال هرچند همچنان در ابتدای مسیر هستند اما شواهد تجربی و نظری قابل توجهی را دارند که نشان می‌دهد فرض این مساله که جهان هستی می‌تواند به خودی خود و از هیچ به وجود بیاید غیر محتمل نیست و چنین امکانی وجود دارد.
شان کرول (Sean Carroll) یکی از پژوهشگران ارشد موسسه تکنولوژی کالیفرنیا (Caltech) بر این عقیده است که اگر به اندازه‌ی کافی صبر کنیم در گوشه‌ای از همین جهان جهانی دیگر زاده می‌شود و چنین فرضی نه تنها بعید نیست بلکه بسیار محتمل نیز می‌باشد. اما با توجه به انبساط کیهانی و مسائل نظری دیگر شاید ما نتوانیم این جهان‌ها را مشاهده کنیم. که البته پژوهش‌ها در این زمینه همچنان ادامه دارد و نظریه‌های گوناگونی نیز مطرح می‌شود.
به تازگی لارنس کراوس (Lawrence Krauss) در کتابی با عنوان "جهانی از هیچ" (A Universe from Nothing) سعی کرده است به تبیین دیدگاه‌هایشان در این زمینه بپردازد. این کتاب بر پایه یکی از سخنرانی‌های معرف ایشان که در یوتیوب نیز موجود است، نوشته شده است. نقدهایی درباره‌ی کتاب جدید ایشان از طرف شان کرول، جان هورگن و ... نوشته شده است که می‌توانید آنها را در اینجا و اینجا و ... بخوانید.
بایستی این نکته را بار دیگر متذکر شد که این پرسش همچنان پرسشی باز است و پژوهش‌های نظری و تجربی در این زمینه ادامه دارد و ممکن است داده‌های تجربی و پژوهش‌های نظری تصویر جهان‌هستی، قوانین حاکم بر آن و منشا آن در آینده دگرگون شود اما آنچه که قابل توجه است این است که بستر تجربی و نظری قابل توجهی برای تبیین پیدایش جهان هستی از هیچ وجود دارد، و از دیدگاه فیزیک معاصر چنین چیزی نه تنها بعید نیست بلکه بسیار محتمل نیز می‌باشد.

پی‌نوشت مرتبط: در اینجا به صورت خلاصه ده جواب به پرسش "چرا به جای اینکه چیزی وجود نداشته باشید چیزی وجود دارد؟" آمده است.

پینوشت: نوشتارهای مرتبط پیشین در همین زمینه:

شعر نوشت: از خیام،
در دایرهای که آمد و رفتن ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن بکجاست
Share