این سرزمین را از دروغ، دشمن و خشکسالی رها خواهیم ساخت. دشمنانش تیرهروز و دشتهایش سرسبز باد، مردمانش نیک اندیش و نیک گفتار و نیک کردار باد. شادی را زنده و ماتم و عزا را فراموش خواهیم کرد. لبخند و مهربانی را بر دلهای این مردمان خواهیم نشاند.
جشن تیرگان یادآور اسطورهی آرش، یادآور فداکاری و ایثار، یادآور هزاران شعلهی خاموش، یادآور شادیها، مهربانیها، همدلیهای انسانیست. یادآور رنجهای فرو خفته این مردمان صبور، یادآور بردباری و صبر و شکیبایی این مردمان بیادعا.
جشن تیرگان، روزی که نام روز و ماه برابر میگردد، روزی که آرش مرز ایران و توران را با تیر و کمانش از هم میشکافد، را گرامی میداریم. آرش اسطوره دیروز نیست، آرش امروز ماست، که جانمان را در تیری گذاریم تا مرزهای ایران و توران را از هم بشکافد. اندیشهی آرش، اسطورهی آرش، خاطره و خواب دیروز نیست، راه و رسم امروز ماست.
تشتر، ستارهی رایومند فرهمند را میستاییم که شتابان به سوی دریای «فراخ کرت» بتازد،
چون آن تیر در هوا پَران که آرش تیرانداز - بهترین تیرانداز ایرانی
از کوه «اَیریو خشتوثَ» به سوی کوه «خوانونـَت» بیانداخت (کرده چهارم – تیریشت)
آنگاه، اهورهمزدا بدان دمید [ و امشاسپندان ] و مهر فراخ چراگاه - هر دو - آن [ تیر ] را راهی پدید آورند.
اشی نیک و بزرگ و «پارند» سبک گردونه، با هم از پی آن روان شدند تا هنگامی که آن [ تیر ] پران بر کوه «خوانوَنت» فرود آمد و در «خوانونت» به زمین رسید.
برای فر و فروغش من او را با نماز [ی به بانگ ] بلند و با زَور میستایم.
آن ستارهی تشتر را، تشتر ستارهی رایومند فرهمند را میستاییم،
با هوم آمیخته به شیر با بَرسَم، با زبان خرد و «منثرَه»،
با اندیشه و گفتار و کردار [ نیک ]، با زور و با سخن رسا.
ینگهه هاتـَم (کرده نهم، بند سیوهشت – تیریشت)
« دلم از مرگ بیزار است؛« که مرگِ اهرمنخو آدمیخوار است.
« ولی آندم که ز اندوهان روانِ زندگی تار است؛
« ولی، آندم که نیکی و بدی را گاهِ پیکار است،
« فرو رفتن بهکامِ مرگ شیرین است.
« همان بایستۀ آزادگی این است.
« هزاران چشمِ گویا و لبِ خاموش،
« مرا پیکِ امیدِ خویش میداند.
« هزاران دستِ لرزان و دلِ پُر جوش
« گهی میگیردم، گه پیش میراند.
« پیش میآیم.
« دل و جان را به زیورهای انسانی میآرایم.
« به نیرویی که دارد زندگی در چشم و در لبخند « نقاب از چهرۀ ترسآفرین مرگ خواهم کند.»
(آرش کمانگیر – سروده سیاوش کسرائی)
جشن میگیریم این روز بزرگ را که آرش، از برای نقاب افکندن از چهره ترسآفرین مرگ، از برای آزادگی، از برای چشمهای اشک آلود کودکان پاک، از برای دلی پر از خون مردمانی صبور جان خود در تیر کرد، تا مردمانش، شاد و آزاد زندگانی را پاس دارند. جشن میگیریم، راستی و مهربانی را میستاییم و مقام انسان را ارج مینهیم.
ریشههای دروغ و دشمن و خشکسالی را از این سرزمین بر خواهیم کند. ما میتوانیم، اگر بخواهیم.
آگاهی چشم اسفندیار خودکامگان است و فرهنگسازی، آن تیری از جنس درخت گز است که بر چشمان ناپاک از خودکامگان مینشیند و آنان را از پای در میآورد.
دروغ را نفی میکنیم، راستی را ارج مینهیم و چراغ شادی را بر میافروزیم و این درخت تناور فرهنگمان را دوباره میسازیم. دیگران برای ما نساختند، نمیسازند و نخواهند ساخت، ما باغبانان این درخت زندگانی بخش هستیم. میسازیم و خواهیم ساخت.
دست در دست هم نهیم به مهر میهن خویش را کنیم آباد