دی ۰۴، ۱۳۸۹

شادی و فرهنگ ایرانی


زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
ایرانیان در فرهنگ باستانی خویش شاد بوده‌اند و شاد زیسته‌اند و عزاداری و سوگواری را رسمی ناپسند می‌دانسته‌اند، اما امروز بر اثر غلبه فرهنگ‌های بیگانه‌یی هم چون فرهنگ تازیان، شادی و شاد بودن از فرهنگ این مردمان رخت بر بسته است و جای خویش را به عزا و غم و ماتم داده است.
مطالعات گوناگونی وجود دارد که همه حاکی از آن است که ایرانیان امروز مرمانی شاد نیستند. برای مثال داده‌های سایت مرکز اطلاعات جهانی شادمانی کشور ایران بر اساس معیارهای گوناگون در سال‌های اخیر همواره در وضعیتی بسیار پایین‌تر از وضعیت متوسط جهانی قرار دارد. در سری مطالعات دیگر ایران رتبه 62 جهانی و با امتیاز 1.12 با میانگین جهانی 1.57 را کسب کرده است. در مطالعاتی دیگر ایران رتبه 67 در سال 2006 و رتبه 81 در سال 2009 را کسب کرده است. به همین ترتیب مطالعات بسیار دیگری نیز وجود دارد که معیارهای این مطالعات متفاوت می‌باشد و تمامی این مطالعات حاکی از آن است که مردمان ایرانی مردمانی شاد نیستند.
دکتر نعمت الله فاضلی در مقاله شادی چیست و از کجا می‌آید می‌نویسد: "من در این بررسی از رویکرد ترکیبی فوق پیروی می کنم و شادی را به منزله بخشی از عواطف با رویکرد مذکور توضیح می دهم. خلاصه رویکردی نظری من به شادی اینست که شادی هم نوعی حالت یا «احساس عاطفی» و در عین حال نوعی «ارزیابی عقلی» از زندگی و وضعیت فرد از موقعیت خود می باشد. این احساس و ارزیابی گرچه توسط فرد صورت می گیرد اما از طریق ارزش ها، باورها، هنجارها و ساختارهای جمعی تعییّن می یابد و طی فرایند «جامعه پذیری» و «فرهنگ یابی» در افراد درونی می شود. با در نظر گرفتن این امر، شادی در جوامع و در بین گروه های مختلف برساخت متفاوتی است. با توجه به این واقعیت، شادی یک چیز واحد نیست بلکه در جهان واقعی «شادی های» مختلف وجود دارد. این تنوع را مَتییوس و ایزِکییردو در کتاب شان نشان داده اند و به درستی ابراز داشته اند که «شادی یک چیز نیست بلکه شادی چیزهای متفاوت در جاهای مختلف است. جستجوی شادی نیز جستجوی برای چیزهای گوناگون می باشد.»"
مطالعات دیوید لایکن نشان داده در یک فرد، شاد بودن 50% به ژنتیک فرد و 10% الی 15% به عواملی همچون سلامتی، درآمد و عوامل مادی و ... بستگی دارد و 40% بقیه را عوامل ناشناخته دیگری تشکیل می‌دهند. شاید بتوان گفت عمده عواملی که بر شاد بودن فرد تاثیر می‌گذارد وابسطه به فرهنگی است که فرد در آن رشد می‌کند و با آن پرورش می‌یابد. چرا که مطالعات نشان داده است حتی ژنتیک انسان‌ها نیز از عوامل فرهنگی تاثیر می‌گیرد و برعکس. یعنی می‌توان ژنتیک و فرهنگ را همچون عواملی در هم تنیده در نظر گرفت که می‌توانند در طول تاریخ بر روی یکدیگر اثرات غیر قابل انکاری بگذارند. دکتر ناصر فکوهی در نوشتاری با عنوان آیا انباشت تجربه بیولوژیک را می توان نوعی انباشت سرمایه فرهنگی نیز به حساب آورد؟ می‌نویسد: "هر انسانی از لحظه تولد خویش درون یک سیستم فرهنگی به دنیا می آید که مشخصات خود را به صورت گسترده و از راه های بی شماری به او منتقل می کند و در او  ساختارهای  ذهنی و کنشی  لازم و  بالقوه ای را ایجاد می کند که سپس می توانند در فرایندهای آموزشی که ما به آنها نام «اکتساب» را می دهیم به اشکال  بالفعل تبدیل شوند. گذار از آن موقعیت بالقوه به این موقعیت بالفعل، البته خود نیازمند بحثی طولانی است و در اینجا صرفا باید بر این نکته تاکید کنیم که تقریبا هیچ  فرایند خودکاری در این زمینه وجود ندارد.  موقعیت های انتسابی به صورت های مختلف  به فعل در می آیند و میزان درونی شدن و  شدت این درونی شدن(اگر اصولا درونی شدن اتفاق بیافتد)  می توانند به تعداد کنشگران متفاوت باشند ... بیولوژی  ما بخشی از فرهنگ ما است و باید به مثابه چنین بخشی از آن در برابر دستکاری شدن و سوء استفاده‌ها  حمایت کرد." بنابراین شادی تنها به عوامل مادی و اقتصادی بستگی ندارد بلکه بیشتر به عوامل فرهنگی بستگی دارد که ریشه در عقاید و آداب و سنن و طرز تفکر یک جامعه دارد.
بنابراین، امروز با تغییر رویه‌ی فرهنگی و زدودن فرهنگ ایرانی از آلاینده‌هایی که فرهنگ ایرانی را به فرهنگی غم‌زده تبدیل کرده است می‌توانیم گامی موثر در راستای نهادینه کردن شادی و شادمانی در این مردمان برداریم.
در این باره تنها یک مثال را عنوان می‌کنم.
چرا برای بزرگداشت انسان‌های بزرگی که از میان ما رفته‌اند در زادروز آنان جشنی نمی‌گیریم و یاد آنها را گرامی نمی‌داریم؟ آیا عزاداری و بزرگداشت برای بزرگان و فرهنگ‌سازان و شخصیت‌های برجسته‌ای که نامشان در میان مردمان زنده است، در روز ‌مرگشان رسم مناسبی است و یا بزرگداشت نام و کارهای این عزیزان در سالروز تولدشان؟
یکی از رسومی که بعدها به فرهنگ ایرانی افزوده گردید آئین و رسوم عزاداری می‌باشد که با فرهنگ گذشته ایرانیان بیگانه است چرا که ایرانیان آن را عملی ناپسند می‌دانسته‌‌اند. ما نیز امروز نه می‌خواهیم گذشته تاریخی ایران را بازسازی کنیم و نه اینکه فرهنگ امروز ایران را از تمامی عناصر متاخر وارد شده به آن بزداییم بلکه بایستی عناصر منفی فرهنگ امروز ایرانی را پاک گردانیم و بر جنبه‌های مثبت آن بیافزایم.

Share

دی ۰۲، ۱۳۸۹

بدون عنوان

http://upload.wikimedia.org/wikipedia/en/7/79/Prevailing_world_religions_map.png

نموداری ابتدایی از پژوهش‌های انجام شده در زمینه تاثیرگذاری اندیشه‌ها و فرهنگ‌های دینی در طول تاریخ بر روی یکدیگر (فرمت: آئین‌های تاثیرگذار --> آئین به وجود آمده)
آئین‌‌ها و فرهنگ‌های آریایی --> آئین زرتشتی
آئین زرتشتی + آئین مهرپرستی در ایران باستان --> آئین میترایی (مهر پرستی) در غرب
آئین زرتشتی + آئین و فرهنگهای آریایی --> آئین بودایی
آئین یهودی پیشا کوروش (هخامنش) + آئین زرتشتی --> آئین یهودی پسا کوروش (پی‌نوشت 1)
آئین میترایی + آئین زرتشتی + آئین یهودی پسا کوروش --> آئین مسیحیت
آئین زرتشتی + آئین مسیحیت + آئین بودایی --> آئین مانی
آئین زرتشتی + آئین مسیحیت --> آئین اسلام

پی‌نوشت 1: پژوهش‌ها نشان می‌دهد که تحت نفوذ اندیشه زرتشتی در زمان کوروش به واسطه آزادی یهودیان از بند به وسیله کوروش، آئین یهودی در طول تاریخ تغییرات بنیادینی کرده است که می‌توان آن را به آئین یهودی پیشا و پسا کوروش تقسیم‌بندی نمود.

Share

آذر ۲۵، ۱۳۸۹

آگاهی بخشی به مثابه نیروی محرکه تاریخ

http://www.123rf.com/photo_2196441_large-eye-watches-cognition-change.html

تاریخ مجموعه رویدادهاست و رویدادها سرچشمه تغییر هستند و آگاهی و شناخت سرآغاز رویداد می‌باشد ... آگاهی بخشی نطفه‌ای است که در آن شکاف آغاز می‌گردد پس از آن رویداد رخ می‌دهد و در ادامه تغییر شکل می‌گیرد و تاریخ رقم می‌خورد ... تاریخ پویا نیازمند آگاهی بخشیست
Share

آذر ۲۳، ۱۳۸۹

عزاداری رسمی ناپسند در ایران باستان


بسیاری تصور می‌کنند که عزادری و سوگواری رایج در ایران امروز که با دیگر نقاط دنیا متفاوت می‌باشد وام‌دار ایرانیان است و از ایرانیان باستان به میراث مانده است. برای مثال بسیاری به مراسم عزاداری سووشون اشاره‌ می‌کنند و نام دیگر آن را سیاوشان می‌دانند و آن را به ایران باستان نسبت می‌دهند در حالی که بر اساس شواهد ارائه شده در استدلالات و منطق‌های به کار رفته نمی‌توان این چنین مراسم عزاداری را به ایران باستان نسبت داد. با توجه به شواهد تاریخی، دینی و ملی ایرانیان و همچنین یافته‌های باستان‌شناسی تا به امروز چنین دیدگاهی از بنیان نادرست می‌باشد چراکه ایرانیان با توجه به آنچه که در ادامه خواهد آمد سوگواری و عزاداری را کاری ناپسند می‌دانسته‌اند. (پی‌نوشت 1)
با مطالعه‌ی تاریخ ایران باستان به وفور با جشن‌هایی ملی و دینی برخورد می‌کنیم که جان‌مایه‌ی آنها شادی و سرور و شکرگزاری می‌باشد. اما با مروری دیگر بر تاریخ و فرهنگ ایران باستان نه تنها نشانه‌ای از سوگواری و عزاداری و مراسم شیون و مویه مشاهده نمی‌کنیم، بلکه سوگواری و عزاداری و شیون و مویه را عملی ناپسند می‌دانستند.
در کتاب گاه‌شماری و جشن‌های ایران باستان اثر هاشم رضی شوندها (دلایل) متعددی برای این مساله آورده شده است برای نمونه آورده است: شادی، جشن، سازندگی، روشنایی، کار و کوشش، بالندگی و نمو، شهر و شیرینی، گیاهان خوب و خوشخوار و زندگی ساز، جانوران سودرسان، ماه و خورشید و ستارگان، و هر چیز و عمل و کردار و پدیده‌ای که به پیشبرد زندگی و سازندگی و دوام و بقای آن یاری می‌کند، از اعمال و خواست و تحت حمایت سپنتامینو قرار دارد. سوگ و غم، سوگواری و مویه، تباهی، تاریکی، تنبلی و کاهلی، رکود و جمود، تلخی و هر چیز و عمل و کردار و پدیده‌ای که زندگی را از سازندگی به تباهی و انهدام یاری می‌کند، از اعمال نیرنگ‌های انگره‌مینو است.
با نگاهی به اوستا و دیگر اسناد موجود چه در ادبیات زرتشتی مزدایی چه در نامه‌های فارسی میانه سوگ و شیون و مویه نکوهش شده و اعمال و کردار اهریمنی شناسانیده گشته است. همواره دین‌داران و راستی‌گرایان را از گرایش و انجام آن بر حذر داشته‌اند و به عکس شادی و شادخواری از نیات و کردار سپنتا مینویی معرفی شده و مردمان به آن تشویق و برانگیخته شده‌اند، چون آن یکی زندگی و پیشرفت و تلاش و نمو و بالندگی را متوقف می‌کند و این یکی آن را می‌گستراند.
به موجب اوستا و آئین مزدیسنا، روان جاودانی است و پس از مرگ و تباهی تن، به سوی مینو و عرش برین رهسپار شده و در بارگاه ایزدی همواره خوش و خرم خواهد بود. بنابراین اعتقاد به شیون و سوگ و مویه، در پس مردگان اصولاً کفر و ناسپاسی خواهد بود، چون آرزوی هر کس چه برای خود و چه جهت دیگران همین عاقبت و فرجام خوش است. به همین شوند (علت) گریه و زاری و خود‌آزاری در آئین مزدایی سخت نکوهیده شده است.
از این روست که دین مزدایی، ستایش طبیعت و نیکی است. ستایش عناصر طبیعی و زندگی‌ساز که بر اثر خواست اهورامزدا برای تنعم و برکت و شادی و بهی آدمی به وجود آمده است. بر شالوده‌ی چنین دینی که مرز طبیعت و الوهیت در آن محو است، آدمیان برای هر پدیده و آفریده و عنصر نیکی در طبیعت، جشن برپا می‌کنند، آن را مقدس و محترم می شمارند و بهره‌بری نیک از آن به عمل می‌آورند و با تمام این کردار و اعمال، در واقع ستایش از خداوند می‌کنند.


پی‌نوشت 1: البته بایستی بدین نکته توجه داشت که خواندن تاریخ، تاریخ‌نگاری و علومی همانند آن که به گذشته بر می‌گردد علومی یقینی نیستند بدان مفهوم که نمی‌توان مساله ای را به یقین عنوان نمود و هر روز با کشفیات جدید باستان شناسی و خواند متون تاریخی و بررسی فرهنگ‌ها و آئین ها نکته‌ای تازه کشف می‌گردد بنابراین هیچ نوشتار تاریخی را نمی‌توان نوشتاری یقینی دانست در این مورد مسائل فلسفی فراوانی نیز وجود دارد اما به هر حال آنچه که تا به امروز از فرهنگ و آئین ایرانی بدست آمده است این‌چنین است و شواهد و قرائن فراوانی برای آن وجود دارد که در این نوشتار به اندکی از آن بسنده شده است.
پی‌نوشت: برای نمونه می‌توانید موارد زیر را در اوستا مشاهده فرمایید که شیون و مویه و عزاداری ناپسند ذکر گردیده است: بند 2 یسنای 31 – بند 9 فرگرد نخست وندیداد – بخش یازدهم سوتکر – ارداویراف نامه، فرگرد (بخش) 43 و فرگرد 16 و فرگرد 57 – و ...

مطالعه بیشتر: http://azarpad.persianblog.ir/post/77

پس نوشت: این متن باز انتشاری دوباره از متنی در وبلاگ قدیمی آوای آزادی می‌باشد.
Share

آذر ۱۴، ۱۳۸۹

کوانتم حقیقت یا داستانی شیرین؟

کوانتوم مکانیک یا مختصرا کوانتم از یک ابزار شبیه‌سازی و یا نهایتاً عینکی برای هستی‌شناسی (آن هم سطح خاصی از آن) امروز در حال تبدیل شدن به اسباب‌بازی هر داستان‌نویس و فیلسوف و حتی صحبت‌های کوچه‌بازاری شده‌است. ذات هیجان‌انگیز و اسرارآمیز کوانتم و همچنین مفاهیم یکتا و منحصر به فردی که در سیستم‌های کوانتمی، همچون عدم قطعیت، نهفته است آن را تبدیل به بازیچه‌ای شورانگیز کرده‌است. اما آیا تفاسیر دلربا‌ و زیبایی که از کوانتم مکانیک در دیگر موضوعات سرچشمه می‌گیرد حقیقتی جدید را برای ما روشن می‌کند یا تنها خماری پس از مصرف است؟
امروز تفریح هر کسی که احساس فیلسوف بودن دارد استفاده از مفاهیم کوانتم در دیگر زمینه‌های معرفتی و دینی و … است. ابتدا به بررسی کوانتم می‌پردازیم تا نهایتا از دل آن بیرون آوریم که کوانتم توانایی تبیین و تفسیر چه سیستم‌ها و موضوعاتی را دارد. کوانتم همانند دیگر سیستم‌های بررسی فیزیکی (همچون مکانیک نیوتونی و نسبیتی) شبیه‌سازی مفید و دقیقی است که برای تبیین پدیده‌ها از آن استفاده می‌شود. هدف از ابداع این سیستم برای بررسی پدیده‌های طبیعی پیدا کردن سیستمی است که توانایی تبیین پدیده‌های طبیعی را بهتر از گذشته به ما بدهد و پدیده‌هایی را که در گذشته توانایی تبیین‌ آنها را با ابزار قبلی نداشتیم به ما بدهد. در ادامه توانایی پیشبینی مسایل جدیدی در حوزه‌ی فیزیک نظری و عملی را داشته‌ باشد که به کمک آن می‌توان کوانتم مکانیک را در بوته‌ی آزمایش گذارد و کارایی آن را، در صورت توانایی پیشبینی‌ها، به اثبات رساند. اما با توجه به ذاتی که در تمامی این سیستم‌های تفسیر فیزیکی وجود دارد هیچگاه نمی‌توان از آنها به عنوان آخرین و کاملترین تبیین کننده نام برد. اگرچه در تمامی موارد مشاهده شده صحت خود را به اثبات رسانده باشد با این وجود همواره نمی‌توان گفت که این نظریه آخرین نظریه و کاملترین نظریه است. چرا که همواره اگر از دیدگاه شک‌گرایانه بخواهیم بدان نگاه کنیم نمی‌توان اثبات کرد که آیا تمامی پدیده‌هایی که تا به امروز مشاهده نشده است آیا با این نظریه همخوانی داد یا خیر. بنابراین همواره این نظریه‌ها عدم کامل بودن را با خود به همراه دارند و هیچگاه نمی‌توان ادعا کرد که این نظریه کاملترین نظریه است. هرچند می‌توان دایره‌ی این شک را گسترده‌تر نمود و تا بدان‌جا پیش رفت که صحت آن را زیر سوال برد. اما با این وجود تا همین جا نیز برای ما کافی است برای نتایجی که در ادامه می‌خواهیم بگیریم. تا بدین جا فهمیدیم که نمی‌توان از کوانتم به عنوان کاملترین نظریه نام برد بنابراین در همین‌جا عدم مطلق بودن این نظریه اثبات می‌شود.
خالی از لطف نیست که نگاهی تاریخی نیز به نظریه‌پردازی بشر بیافکنیم. در ابتدا مدل‌هایی بسیار ابتدایی برای تبیین پدیده‌های طبیعی داده می‌شد که هر کدام تنها برای پدیده‌ای خاص همخوانی داشت تا زمان نیوتن نظریه‌ای ارایه گردید که تا قرن‌ها تصور می‌شد که آخرین نظریه و کاملترین نظریه می‌باشد تا حدی که عده‌ای اعلام می‌کنند به پایان علم رسیده‌ایم. هر چند این نظریه توانست کارایی و دقت خود را به سرعت تشان دهد و به کمک آن حرکت سیارات و ستارگان با بالاترین دقت‌ها پیشبینی می‌شد و بر اساس آن دقیق‌ترین گاه‌شماری‌ها نیز به وجود آمد. وسایل و ابزار فراوانی با این قوانین طراحی و ساخته شد و در ادامه انقلاب صنعتی را می‌توان یکی از نتایج آن دانست. مدلی که توانایی پیشبینی و شبیه‌سازی پدیده‌ها را با دقتی مثال زدنی دارا بود و اگر خطایی مشاهده میگردید به علت خطا‌های ساده‌سازی و اندازه‌گیری و انسانی نسبت داده می‌شد. اما با پیشرفت تدریجی علم آزمایش‌های خاصی با دقت‌های بسیار بالایی انجام شد که هیچ گونه سازگاری‌ای با قوانین نیوتنی نداشت. در قرن 19 و 20 این بنیان پوشالی که مکانیک نیوتنی آخر علم است در هم پاشید و از دل این آزمایش‌ها نظریات جدیدی همچون نسبیت و کوانتم مکانیک سر برآوردند.
می‌توان گفت که چنین نظریه‌هایی، تنها هستی شناختی خاصی را به ما می‌دهند که این هستی شناختی حقیقت هستی و پدیده‌ها نمی‌باشد بلکه تنها حد خاصی از آن است که همواره ممکن است سطوح پایین‌تری برای این هستی‌شناسی موجود باشد که توانایی تبیین و تفسیر پدیده‌‌ها را بهتر از نظریات قبلی خود دارا می‌باشند. بنابراین حد آخری که برای نظریات فیزیکی می‌توان در نظر گرفت سطح خاصی از هستی‌شناسی می‌باشد که لزوماً تمامی حقیقت را روشن نمی‌نماید. بنابراین در سایه‌ی چنین نظریه‌پردازی‌هایی با توجه به ماهیت عدم کامل بودنشان نمی‌توانند هستی شناسی مطلق و کاملی را به ما بدهد.
حال که با ماهیت نظریه کوانتمی آشنا گردیدیم می‌توانیم به اصل موضوع برگردیم. عده‌ی بسیاری با توجه به مفاهیمی که از دل این نظریه استخراج می‌گردد تلاش بر اثبات بر مسایل دیگری می‌کنند همچون وجود خدا، تبیین اخلاق به صورت مطلق، تبیین راه کمال و تبیین انسان و مفاهیمی از این قبیل که معمولا در فلسفه‌ی اولا آنها را بررسی می‌کنند. راه سعادت بشر از مکانیک کوانتم می‌گذرد. شاید این تیتر، ظاهری جذاب و مسحور کننده داشته باشد اما آیا می‌توان از نظریه‌ای که تنها ، و نهایتاً، توانایی سطح خاصی از هستی‌شناسی را دارد در معرفت شناسی[1] استفاده کنیم؟! در معرفت‌شناسی ما به دنبال حقیقتی می‌باشیم که با پدیده یا موضوع یا مفهوم در هم تنیده است و هیچ‌راه شکی در آن باقی نمی‌باشد. بنابراین استفاده از نظریاتی که هستی‌شناسی را آن هم در سطح خاصی به ما می‌دهد در معرفت شناسی کاری به شدت عبث و بیهوده می‌باشد (با توجه به تعریفی که از معرفت‌شناسی گردید و در حوزه‌های یاد شده). همچنین در نظریات فیزیکی ما به دنبال تبیین پدیده‌های فیزیکی و طبیعت می‌باشیم بنابراین نمی‌توان به سادگی آن را به مفاهیم و ایده‌های آن را بسط داد. این بدان معنا است که نمی‌توان نظریات فیزیکی را که در حیطه‌ی شناخت ماهیت طبیعت است در محدوده‌هایی همچون انسان‌شناسی[2] و اخلاق و الاهیات به کار برد.
هیچ گذار منطقی‌ای بین یک نظریه فیزیکی، با توجه به ماهیتی که برای آن در نظر گرفته شد، و یک نقطه‌ی شروع فلسفی در دیگر حوزه‌های فلسفه وجود ندارد و اگر چنین کاری انجام گرفت می‌توان گفت که به نوعی دچار سفسطه شده‌است. همچنین چنین برداشت‌های نابه‌جایی، با وجود تمامی زیبایی‌ها و هیجان‌هایی که دارد، از نظریات فیزیکی می‌تواند آثار مخرب و غیرقابل جبرانی هم برای فلسفه هم برای علم به وجود آورد.
مغلطه‌ای بالاتر از این وجود ندارد که ما بخواهیم الاهیات را که ذاتی مطلق دارند و شکی نبایستی در آن راه داد را با استفاده از نظریاتی که خواهان تبیین دنیای مادی می‌باشند و ذاتاً حاوی شک و تردید می‌باشند استفاده نمود. این بدان معنا است با توجه به تمامی زیبایی‌هایی که چنین تبیین‌ها و تفسیر‌هایی دارند با این وجود این تفاسیر هیچ ارزش فلسفی ندارد. بنابراین نظریه‌پردازی در حوزه الاهیات و عرفان و انسان‌شناسی و … هیچ فصل مشترکی با نظریه‌هایی همچون کوانتم‌مکانیک ندارد.
در بسیاری از موارد تنها از شباهت‌های اسمی و کلامی و همچنین با استفاده از تخیلات شگفت‌انگیز برای برقراری ارتباط بین این حوزه‌ها استفاده می‌گردد که در ذات ارزش فلسفی‌ای نمی‌توان برای آن قائل شد و تنها به داستان‌پردازی‌ای هیجان‌‌انگیز تبدیل می‌گردد. به علت شباهت‌های کلامی و زیبایی چنین داستان‌پردازی‌هایی، امروزه چنین فلسفه پردازی‌هایی رایج شده‌است و گرایش فراوان و همچنین حامیان فراوانی پیدا کرده‌است به حدی که امروزه جایگاه قابل توجهی بین علما و فلاسفه پیدا کرده است. اما بایستی توجه گردد که گرایش به چیزی، نشان‌دهنده‌ی برهان و استدلالی بر صحیح و یا سفسطه‌امیز بودن آن نمی‌شود. در نتیجه نمی‌توان بدان استدلال نمود، چون عده‌ای در این زمینه حرف‌هایی زده‌اند و طرفدارانی نیز دارد بنابراین سخنی مطابق بر حقیقت گفته شده‌است.
این نکته نکته‌ی بسیار مهمی است که بایستی بدان توجه کرد. موضوعی فلسفی ممکن است بر حقیقت موجود منطبق باشد اما حقیقتش و یا حتی برهانی برای وجود حقیقتش را از چنین استلالاتی نمی‌آورد بلکه تنها شانس و اقبال و شاید جهت دهی خاصی به چنین استلالاتی است که نتیجه‌ی مورد نظر را به وجود می‌اورد. بنابراین حقیقت، برهانش را از چنین داستان‌پردازی‌هایی نمی‌آورد بلکه جدا از چنین داستان‌پردازی‌هایی حقیقت حقیقت و نیازمند برهانی قاطع و محکم و اصولی است. چنین داستان‌پردازی‌هایی در حال حاضر به ویژه در بحث‌های الاهیات و انسان‌‌شناسی جایگاه قابل توجهی در حال پیدا کردن است و اگر این روند ادامه پیدا کند زنگ خطری است برای پیروان حقیقت و طالبان برهان ناب و دقیق و همچنین نقطه‌ی شروعی است برای انحراف ای چنین بحث‌هایی به سراب داستان‌پردازی.  

پی‌نوشت: می‌توان نظریات فیزیکی را در حیطه‌هایی همچون جامعه‌شناسی، حیوان‌شناسی، جمعیت‌شناسی, سیستم‌شناسی و … به‌ کار برد اما نیازمند باز تعریف مفاهیم اولیه می‌باشیم و در ادامه بایستی کارایی آن برای هر سیستمی جداگانه به صورت تجربی اثبات گردد.
پی‌نوشت: از نوشتار بالا برداشت روبه‌رو کاملاً اشتباه است: نظریات فیزیکی ارزش بررسی فلسفی ندارند. بررسی‌های فلسفیِ نظریاتِ فیزیکی می‌توانند هستی‌شناسی ما را نسبت به طبیعت بیشتر کنند اما نمی‌توان از این مفاهیم در هیچ‌ کجای دیگر فلسفه استفاده نمود.


پس نوشت: این متن باز انتشاری دوباره از متنی در وبلاگ قدیمی آوای آزادی می‌باشد.


[1]  منظور از معرفت شناسی معرفت پیدا کردن نسبت به موضوعی خاص می‌باشد. معرفت به معنای درک مفهوم با موضوع به طور کامل و مطلق می‌باشد بدان معنا که هیچ شکی در آن وارد نمی‌گردد. تعریفی است که تنها برای روشن شدن مفاهیم در این نوشتار از آن استفاده کردیم و به طور کلی معرفت شناسی به شکلی دیگر تعریف و بررسی می‌گردد که ما با تغییر آن در این نوشتار تعریفی یاد شده را برای روشن شدن موضوع برگزیدیم و استفاده کرده‌ایم. که این‌کار از کلی بودن حکم ما نمی‌کاهد.
[2]  به معنای انسان‌شناسی در فلسفه اولی
Share

آذر ۱۰، ۱۳۸۹

Don’t want your hands to save myself …

http://www.mcawilliams.com/

شهر خالیست ... جویبارها خشک است ... ریشه درختان از جای درآمده است ... تنها مردکی پیر در میان شهر عصازنان قدم می‌زند و هر از گاهی به تماشای خویشتن در آیینه‌ی دستی خود می‌نشیند و ساعت‌ها به توصیف قدرت و عظمت خویش می‌پردازد.
فریاد ضجه‌ای بلند شد و چند دقیقه بعد سکوت بود، سکوت تنهایی، سکوتی ملال‌آور که خبر از حادثه‌ای عظیم می‌داد. حادثه‌ای به وسعت این دنیای خاکی.
ابدیت تنها در سایه‌سار مرگ و نیستی است که مفهوم پیدا می‌کند و انسان را از بند دلهره و هراس بیرون می‌آورد. مرگ، نیستی یک هویت در لحظه است گذاریست بین هست و نیست یک هویت، در مفهوم این گذار است که جاودانگی همچون ققنوسی از خاکستر، برای التیام درد این گذار، سر بر می‌آورد.
در سلول خویشتن نشسته است که نگهبان درب‌ها را می‌گشاید و نامه‌ای را دستش می‌دهد. ترس وجودش را فرا می‌گیرد. چشمانش را می‌بندد و درب نامه را باز می‌کند. کوتاه نوشته شده است: «فردا پیش از طلوع آفتاب حکم اجرا خواهد شد.» سکوت می‌کند. چند لحظه بعد تابوی سکوت با هق هق و اشک‌هایش شکسته می‌شود. احساس تنهایی و پوچی می‌کند. به ساعت دستش نگاهی می‌کند. تنها ده ساعت به زمان اجرای حکم باقی مانده است.
افکار بسیاری به فکرش هجوم می‌آورند. اولیای دم، وکیل، من، طناب دار، نگهبان، قاضی ... صحنه‌ها از جلوی چشمانش یکی یکی می‌گذرند. به ساعت نگاهی می‌اندازد، وقتی باقی نمانده است و تنها و درمانده در گوشه‌ای نشسته است. برای رهایی از هجوم افکاری که ذهنش می‌آید چند نفس عمیق می‌کشد. صحنه‌های زندگانیش را مرور می‌کرد.
مادرش تعریف می‌کرد که چگونه به زبان آمده است و اولین کلمه را گفته است. یاد روز اول دبستان و گریه‌هایی که کرده بود، یاد آن روزی که با هم‌کلاسی‌هایش در وسط حیاط لی‌لی بازی می‌کردند. مدرسه، معلم کلاس اول و دوم و سوم، امتحان نهایی سال پنجم، بازی‌ها، شیطنت‌ها، تو کوچه بازی کردن‌ها، پارک رفتن‌ها، سینما رفتن‌ها و .... با یاد آورد روزی را که در برف می‌دوید و به پایش لیزخورده بود و زمین خورده بود و پسرهای همسایه مسخره‌اش کرده بودند. با یاد می‌آورد روزهای دانشگاه، کار کردن‌ها، روزهای برفی، مسافرت رفتن‌ها، عشق‌بازی‌ها ... . همه‌ی صحنه‌ها عین برق و باد از جلوی چشمانش گذشت.
هوا تاریک تاریک بود و او همچنان غرق ار افکارش. همه چیز درهم و بر هم به ذهنش می‌آمد و می‌رفت. اشک می‌ریخت و گونه‌هایش تر می‌گردید. اشکانش را پاک ‌کرد. چشمانش را بست. خوابش نمی‌برد. فکر می‌کرد یک نفر چگونه ساعت‌های آخر زندگانیش را می‌تواند بگذراند. اما همچنان بارقه‌ای از امید در چشمانش بود و دلش را بدان خوش کرده بود.
ساعت به سرعت می‌گذشت. چند ساعتی بیشتر باقی نمانده بود. نزدیک صبح است. وقت دارد تمام می‌شود. اخرین ساعت‌هاست. دیگر نمی‌تواند اشک نریزد. سعی کرده بود محکم باشد.
فقط گريه می‌کرد هيچ حرفی نزد. رفتم جلو و بهش گفتم حرف بزن اما فقط گريه می‌کرد. خانواده مقتول تا آخرين لحظه رضايت ندادند. هر کسی که آنجا بود خواست تا آنها گذشت کنند اما متاسفانه نپذيرفتند. او هم بود و هيچ نگفت.
پیرمرد با چشمانی فرسوده که دیگر سوی دیدن ندارد برای خود دنیایی را ترسیم می‌کند که هیچ شباهتی با حقیقت جاودانه‌ی اطرافش ندارد. بدنش از فرط کار زیاد خسته است و چشمانش به سیاهی می‌رود و حافظه‌اش رو به خاموشی است. فراموش کرده است دشتی که در آن زندگی می‌کند روزگاری سبزه زاری خوش و خرم بوده است فراموش کرده است صدای بلبلانی را که هر روز به استقبال شکفتن گل‌های دشت می‌رفتند. فراموش کرده است شب‌ها با ستارگان چشمک‌های خویش را با نوای داروگ‌ها تنظیم می‌کردند و منظره‌ای دلنشین را پدید می‌آوردند. کودکی و نوجوانی خویش را فراموش کرده است حتی به یاد نمی‌آورد که در کودکی به گل‌های شب‌بو علاقه داشته است و یا از دیدن نیلوفرهای مرداب اطراف آن درخت کهنسال لذت می‌برده است. تنها به خیال می‌کند که لذت در استوار گام برداشتن وجود دارد. گام‌هایی که نه ابتدایی دارد و نه انتهایی معلوم. چندباری جوجه‌های حیاط کوچک خانه‌شان را ندیده است و زیر پاهای خود نابود کرده است. اما افسوس نمی‌خورد چرا که فردایش آن حادثه را فراموش کرده است.

Share