خرداد ۱۰، ۱۳۹۱

شاهنامه آخرش خوش است


در کتاب «ضرب‌المثل‌های مشهور ایرانی» می‌خوانیم: "شاهنامه آخرش خوش است: باید دید در پایان این امر به ظاهر درست چه نتایجی حاصل خواهد شد[1]." دکتر جلال خالقی مطلق، از شاهنامه پژوهان برجسته، می‌نویسند: "«چرا شاهنامه یکی از مفاخر ملی ماست؟» بیش از نود نفر آن‌ها اهمیت ملی شاهنامه را در تبلیغ میهن‌پرستی و شرح پیروزی‌های ایرانیان بر دشمنان آن‌ها میدانند که تازه در همین جا هم اغلب فراموش میگردد که شاهنامه سرگذشت شکست‌های ایرانیان هم هست و اصطلاحی که بر طعنه میگویند «شاهنامه آخرش خوش است»[2]". در مقاله‌ی سجاد آیدنلو با عنوان «چرا شاهنامه آخرش خوش است؟»، منتشر شده در مجله‌ی بخارا، به صورتی تاریخی و ادبی با بررسی گفتارها و مقالات و نوشتارهای گوناگون به دلایل تاریخی این ضرب‌المثل می‌پردازد و با بیان تعبیرهای گوناگون در انتها نتیجه می‌گیرد:"از میان این تفاسیر و استنباط‌ها، پایان اندوهبارِ بزرگی‌ها و پیروزی ایرانیان باستان با هجوم اعراب و کشته شدن یزدگرد در آخر داستان‌های شاهنامه و پس از آن با احتمالی کمتر، بی‌مهری محمود به فردوسی و شاهنامه و آزردگی و هجویّه سَرایی شاعر در آخر کار نظم شاهنامه مقبول‌تر است و محتملاً گذشتگانِ ما به یکی از این دو دلیل یا شاید هر دو سبب آخر شاهنامه را به تعریض و تهکّم «خوش» می‌نامیده‌اند.[3]" غلام‌‌حسین افشار آن را در کتاب «فرهنگ زبانزدهای فارسی» معادل ضرب‌المثل فارسی «جوجه را آخر پاییز می‌شمارند» می‌داند و حسن انوری در کتاب «فرهنگ امثال سخن» آن را اشاره‌ی طنزآمیز به پایان کاری می‌داند که آخرش ناخوشی دارد و یا نتیجه‌ی آن بر خلاف خواست و انتظار است.* [همان منبع] فریدون جنیدی، یکی دیگر شاهنامه پژوهان برجسته، در یک مصاحبه‌ی رادیویی بیان می‌کنند: "یکم این که دستان یا ضرب المثل یا هرچه‌ی «شاهنامه آخرش خوش است»، به هنگام رویداد یا در موقعیتی به کار می رود که آخر خوشی ندارد. حتّا گاه برای تهدید و ترساندن به کار می آید. برای نمونه به کسی که با او ناسازگاری یا دشمنی داریم، به تهدید، می گوییم که «شاهنامه آخرش خوش است»؛ یعنی که این دشمنی یا ناسازگاری برای تو فرجام خوشی نخواهد داشت یا سرانجام زیان خواهی کرد. همان گونه که «به خدمتت می رسم» یعنی ـ برای نمونه و با پوزش ـ «پدرت را در می‌آورم» یا «فلانی هم تشریفش را آورد» یعنی ـ برای نمونه ـ «قدم نحسش را به فلان جا گذاشت.» پس ـ بدین سان ـ می بینیم که این جمله معنای وارونه دارد و گونه ای استعاره ی ریشخند ( تهکمیه / عکسیه ) می تواند بود. برآیند، این که سازندگان و گویندگان این جمله ، نه دشمنان، که خود مردمان ایران بوده اند که نه تنها می‌دانسته‌اند که آخر شاهنامه خوش نیست، که آن را با همه‌ی هستی و تاریخ خود احساس کرده اند. [4]"
این اعراب نبودند که به ما آموختند شاهنامه آخرش خوش است این خود ما بودیم که این ضرب‌المثل را ساختیم و به کار بردیم و اگر امروز به واسطه‌ی چند ای‌میل پوچ و خیالی به این وهم افتاده‌ایم که این ضرب‌المثل تصویرساز پایان خوش شاهنامه است، باید اشکال را در خودمان ببینیم که ادبیاتمان را نمی‌شناسیم نه اعراب که دخلی در این ماجرا نداشته‌اند. اگر اعراب چیزی به ما آموختند آن نه واژه‌ی غذا بود، که معنای ادرار شتر نمی‌دهد و کلمه‌ی الغذاء در عربی نیز به معنای خوراکی است و ادرار شتر به عربی کلمه‌ی «ابوال الابل»* می‌باشد، نه واژه‌ی نفر برای شمارش انسان و ... بلکه تخم کینه‌ای بود که دل‌های ایرانیان کاشتند و ... این اعراب نبودند که فرهنگ و آئین شادی را از این سرزمین گرفتند، این اعراب نبودند که فساد اداری را در دربار ایران رواج دادند، این اعراب نبودند که فرهنگ قانون‌گریزی را در جامعه نهادینه کردند، این اعراب نبودند که فرهنگ دروغ‌گویی را همچون موریانه گسترش دادند بلکه به شواهد بسیار تاریخی حمله‌ی قوم مغول، و حکومت مغول‌ها و جانشینان آنان بود که از فرهنگ ما ویرانه ساخت و آنان بودند که فرهنگ و آئین ما را به آتش کشیدند و ویرانه‌ای بر جای گذاردند.[4،5] چرا ما تاریخ و گذشته‌ی خود را فراموش کرده‌ایم، چرا ما ادبیات خود را نمی‌دانیم و مشتی خیال‌پردازی‌های دروغین را باور می‌کنیم و بالاتر از آن به جای آنکه فرهنگ دوستی و مهربانی در دل‌هایمان بکاریم، که در گذشته‌ای دور جزئی جدای ناشدنی از آب و خاک این سرزمین بوده است و بسیار بالاتر از آن فرهنگی انسانی است، به جای آنکه سفیر مهربانی و نیکوکاری باشیم چه شده است اینچنین کینه‌جو و انسان‌ستیز شده‌ایم. بر فرضی محال که اعراب به ما آموختند شاهنامه آخرش خوش است آیا این‌ها بهانه‌هایی بچه‌گانه برای کینه‌ورزی و دشمنی و انسان‌ستیزی نیست؟
انسان‌ها فارغ از تمامی برچسب‌هایی که دارند، انسان هستند و قابل احترام، بیاییم به جای آنکه رواج دهنده‌ی فرهنگ اهریمن‌خوی دشمنی، کینه‌توزی و انسان‌ستیزی باشیم هر یک از ما سفیر مهربانی، صلح، انسان‌دوستی و خیرخواهی باشیم. اگر می‌خواهیم آینده‌ا‌ی درخشان‌تر داشته باشیم بیاییم به جای آنکه از انسان‌ها دشمن بسازیم و خود دشمن‌پیشه گردیم، بذر انسانیت و مهربانی در دل‌هایمان بکاریم، به جای آنکه هر روز و شب به فکر این باشیم که چه کسانی چه واژگان ناشایستی را به ما آموختند، خود زبان و گفتار و نوشتار و فرهنگ‌مان را از تمامی زشتی‌ها و ناپاکی‌ها، کینه‌ورزی‌ها و انسان‌ستیزی‌ها پاک کنیم به امید روزی که خاطره‌ی جمعی ما دیگر هیچ واژه‌ی ناپاکی را به یاد نیاورد و زبان و گفتارمان از هر زشتی پاک باشد. بیاییم به جای آنکه انسان‌ستیز باشیم نه تنها انسان‌ها را بلکه حیوانات و طبیعت را نیز دوست و مهربان باشیم، که آنان نیز حقی برای خود دارند. بیاییم به جای آنکه ترویج دهنده‌ی خشونت، کینه‌جویی و نفرت باشیم هفته‌ای ماهی یک بار به هم‌میهنی در وسط خیابان لبخند بزنیم و کتابی را که خواندنش را دوست داشتیم به او هدیه دهیم. بیاییم به جای آنکه هزاران لحظه از زندگی خود، زبان خود، ذهن خود، احساسات خود را به عناوین گوناگون صرف کینه‌ورزی‌ها و انتقام‌جویی‌ها و انسان‌ستیزی‌ها کنیم، چند لحظه‌ای را بگذاریم و بذر مهربانی بکاریم، سری به کودکان محک، شیرخوار‌گاه آمنه، آسایشگاه معلولین و سالمندان کهریزک و ... [6] بزنیم و اگر نمی‌توانیم کمکی مادی به آنها کنیم لبخندی را به آنها هدیه دهیم، آنان را در آغوش بکشیم، رویشان را ببوسیم، به آنان مهربانی را هدیه دهیم. حداقل یک روز در سال را به بیمارستانی سر بزنیم و از بیمارانی که سال‌های سال است بر روی یک تخت بی‌حرکت خوابیده‌اند دستانشان را با تمامی وجود بفشاریم و از آن‌ها دلجویی کنیم. بیماران شیمیایی را که از جان‌شان گذشتند و پژمرده شدند تا ما امروز استوار راه رویم در آغوش بکشیم و روایت‌شان را با جان دل گوش دهیم، به جای آنکه روایت‌گر خصومت‌ها و کین‌خواهی‌ها و دشمنی‌ها و شرها باشیم، روایت‌گر دوستی‌ها و مهربانی و خیرها باشیم.
ما ایرانیان می‌توانیم به جای آنکه ناله‌ی کینه‌جویی و انسان‌ستیزی سر دهیم، پژواک ندای مهربانی و انسان‌‌دوستی باشیم. بیایید به جای آنکه بر درد و رنج انسان‌ها بیافزاییم، مرحمی باشیم بر دردهای بی‌پایان‌شان ...
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار


پی‌نوشت:
* البته این موضوع مورد بحث ادبیات‌شناسان است چرا که عده‌ای بر این عقیده هستند که شاهنامه آخرش غیر از آن چیزی است که در انتهای آن نمایان می‌شود، چرا که خواننده ابتدای "شاهنامه چون به مدح و ستایش از سلطان محمود برخورد می کرد، به گمان خود همت و جوانمردی او را که گویا مشوق فردوسی در تنظیم شاهنامه گردیده است می ستود، بی خبر از آن که شاهنامه آخرش خوش است، زیرا هنگامی که به آخر شاهنامه می رسید و آن منظومه ی هجایی را نیز می خواند تازه متوجه می گردید که محمود غزنوی نسبت به پادشاه ادب و ملیت ایران تا چه اندازه ناجوانمردی و ناسپاسی کرده است. از این رو همیشه به کسانی که شاهنامه می خواندند متذکز می شدند تا زمانی که کتاب را به پایان نرسانده اند در قضاوت نسبت به سلطان محمود عزنوی شتاب نکنند و در پایان شاهنامه است که فردوسی محمود غزنوی را به خواننده ی خود می شناساند." [منبع ، منبع] البته حتی اگر این موضع را نیز در نظر بگیریم که جای بحث فراوان دارد باز هم سرچشمه‌ی این ضرب‌المثل را نمی‌توان از اعراب دانست و کلا مفهومی دیگر از آن استباط می‌گردد.

پی‌نوشت:
* برخی بر این اعتقاد هستند که غذاء در عربی قدیم به معنای ادرار شتر بوده است و امروز دیگر کاربرد ندارد. اما من کلمه‌ی «ابوال الابل» از متون قدیمی عربی –وسائل الشیعه- و یا –کنز العمال- استخراج کرده‌ام در آن احادیث منتسب به امامان و پیامبر اسلام در آنها آمده است. پس اعرب خود نیز به خود توهین می‌کنند و به خوراک خودشان می‌گویند الغذاء ... می‌توانید از اینجا نیست استفاده کنید تا ببینید چنین چیزی وجود دارد یا خیر.
Share

۱ نظر:

  1. با درود دوست گرامی مقاله شما در میانه روی و آرامش در سوی اعتدال قرار دارد فشارهای اقتصادی اجتماعی و سیاسی به خصوص ضعف فرهنگی بوجود آورنده سوال است و و کنکاش و حرکت با دانایی سبب ارتقا خواهد بود امید آن است که تمامی پارسایان با فرهنگ درخشان خود چشمها را خیره سازند. سپاس از کنکاش شما

    پاسخحذف