اسفند ۲۱، ۱۳۸۹

مرثیه ای برای انسانیت


این روزها این کره حقیر خاکی شاهد چنان واقعه عظیمی است که نه تنها اشک‌ها را جاری می‌کند و جان‌ها را می‌سوزاند، بلکه خبر از حادثه‌ای بسیار عمیق‌تر و جان‌گدازتر دارد و آن مرگ انسانیت است. انسانیتی که فرای رنگ‌ها و دین‌ها و نژاد‌ها و اقوام و عقاید نوع بشر است.
تصورش برای همه ما سخت است که در این لحظات و ثانیه‌ها خویشتن را در کنار آنان ببینیم. احساسش سخت است که درک کنیم این مردمان این روزها چه رنجی را تحمل می‌کنند. سخت است، بسیار سخت است. اما شدنی است لحظه‌ای در خیال خویش تصور کنیم تمامی خانه و کاشانه‌ی مارا آب برده است، همسایگان و دوستان و آشنایانمان یکی یکی در حال جان دادن هستند. هوا سرد است زندگی ما در قایقی ساخته شده از کمد دیواری جریان دارد. صدای هق‌هق کودکی از دور می‌آید. زنی با لباسی چروکیده و لجن‌آلود از کنار ما می‌گذرد و جنازه مردی آن طرف‌تر نمایان می‌شود.
سخت است اما می‌توان تصور کرد، تمامی وسایل ارتباطی قطع شده است، از همه چیز دستمان کوتاه شده است، از تمامی خانه و زندگی و کاشانه‌مان تنها با یک لباس کهنه شده و گردنبندی در گردنمان و انگشتری در انگشتمان باقی مانده است. از تمامی خانواده و دوستانمان تنها خودمان باقی مانده‌ایم. سخت است اما تصور کردنی است که کشورت در یکی از بزرگترین بحران‌های قرن گرفتار شده است، هزاران هزارن نفر مثل تو وجود دارند و صدها هزار جنازه از کنارت عبور می‌کنند. دیگر آمبولانس و آتش‌نشانی و پلیس و یگان‌ویژه و نیروی انتظامی و ارتش معنا و مفهومی ندارد. همه چیز سرد است و تاریک و دهشت‌ناک.
همه‌ی آنان بهت زده هستند و غرق در آنچه که در لحظه‌ای سیاه و تاریک بر آنان گذشت و ما در اتاق گرم خود در کنار دوستان و آشنایان کانال‌های تلویزیونی را تغییر می‌دهیم تا ببینیم چند نفر در این سیلاب‌های سهمگین تلف شده‌اند. تا ببینیم آب دقیقا چند هزار هزار هکتار این سرزمین زیبا را پوشانده است.
دریغا که در این بهبوهه حتی به ذهنمان لحظه‌ای خطور کند که این مردمان نیز انسان‌هایی هستند همانند ما و امروز نیاز به کمک ما دارند. دریغ از آنکه ثانیه‌ای و یا حتی لحظه‌ای به این فکر کنیم که چه کمکی از ما ساخته است. دریغ از آنکه حتی اگر بگویند بیایید فلان جا به این مردمان به فلان شکل کمک کنید فکر نکنیم که ما نیازمند‌تر از آنان نیستیم. دریغ از آنکه به ذهنمان نرسد که ما کارهای واجب‌تری داریم تا مشکل آنان.
آنچه که این مردمان این کره حقیر خاکی را به هم پیوند می‌دهد مفهوم انسان بودنی هست که فرای رنگ و قوم و نژاد و دین و مذهب و جنسیت می‌باشد. انسانیت مفهومی قرار بود باشد که بسیار بسیار ارجح‌تر از رنگ و نژاد و دین و جنسیت افراد باشد. امروز این ما هستیم که بایستی در این موقعیت اثبات کنیم که انسان بودن چیست و چه چیزی همه ما مردمان این کره خاکی را به هم پیوند می‌دهد و اگر آن را فراموش کردیم آن لحظه‌ای است که دیگر نه دینی و نه مذهبی و نه نژادی که در آن رشد کردیم و بدان میبالیم و خود را از آن می‌دانیم و هویتمان را با آن شکل می‌دهیم، هیچ ارزشی نخواهد است.
می‌دانم همه گرفتاریم و خود از همه دنیا محتاج‌تر!! اما لحظه‌ای بیاندیشیم. دمی خود را جای دیگر انسان‌های همانند خودی بگذاریم که امروز دچار این حادثه شده‌اند. می‌دانم که امروز همه وظایف سنگین‌تر و مهم‌تر و خطیر‌تری!! را داریم. عده‌ای مشغول جمع و جور کردن مملکت و ... و عده‌ای دیگر دنبال دمکراسی‌خواهی و عده‌ای دیگر دنبال لقمه‌ نانی حلال!! می‌دانم این همه وظیفه خطیر و واجب داریم که به ما اجازه دمی استراحت کردن را هم حتی نمی‌دهد!! می‌دانم که همه ما خود به نان شب خود محتاج‌تر هستیم که اجازه نمی‌دهد به هیچ کس اندکی کمک کنیم!! می‌دانم که چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است!! اما اگر به سادگی از کنار این حادثه گذر کردیم بدانیم که دیگر دینمان، نژادمان، عقاید و رفتارمان ارزش حتی اندکی ناچیز تامل کردن را ندارد.

بیاییم حداقل اثبات کنیم هنوز هم هستند کسانی که دلشان برای انسانیت می تپد.

Share

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر