هرمزد، آفرینندهی نیکی و پاکی، در جهانی از روشنایی میزیست و در دانایی و خوبی و خردمندی از همه برتر بود. اهریمن به عکس کم دانش و فرومایه و بدکردار بود و در قعر جهانی از تاریکی میزیست. جهان روشنایی و جهان تاریکی از یکسو بیکران اما از سوی دیگر محدود بود. از این رو روشنایی و تاریکی به هم نمیپیوستند.
هرمزد با دانش بیکران خود دریافت که جهانی از تاریکی هست و اهریمن ناپاک از آنجا که کژاندیش و بد نهاد است آرام نخواهد نشست، روزی به جهان روشنایی دست خواهد برد و آن را به زشتی وجود خویش آلوده خواهد ساخت. از این رو در پی چاره برآمد و برای آنکه وسیلهی راندن اهریمن فراهم باشد به آفرینش «جهان مینوی» دست زد. در این جهان از آب و خاک و پوست و گوشت و ماده و تن اثر نبود. هرمزد همهی موجودات آن را از روح و اندیشه ساختو در این عالم از حرکت و جنبش هم اثر نبود و رفتا و گفتار دیده و شنیده نمیشد. همه جان بود و صفا و سکون بود.
سه هزار سال بر «جهان مینوی» گذشت.
اهریمن نادان از جهان روشنایی آگاه نبود، تا آنکه یک زمان از قعر جهان تاریکی بیرون آمد و چشمش از دیدن روشنایی و زیبایی جهان هرمز خیره شد. چون شریر و بدنهاد و دشمن خوی بود به تباه کردن جهان هرمزد کمر بست. اما به زودی از چیرگی و پیروزی هرمزد در فرجام کار آگاه شد. هراسان و پریشان باز پس دوید و در تیرگی جهان خود فرو رفت.
اما چاره میجست. در این چاره جویی برای تباه ساختن جهان روشنایی دیوان و پریان و شیاطین بسیار پدید آورد.
فریب خوردن اهریمن
هرمزد بر آفریدگان اهریمن نظر کرد، همه را زشت و پلید دید. اما چون از فرجام کار آگاه بود و پیروزی خود را میدانست، با اهریمن گفتگوی آشتی در میان آورد و گفت: «ای اهریمن، آفریدگان مرا یاری ده و آنان را ستایش کن تا به پاداش آن تو را از مرگ برهانم و جاوید کنم و از گرسنگی و تشنگی در امان بدارم.»
اَهریمن گما برد هرمزد ناتوان شده که در پی آشتی است. نعره برکشید که «نه، آفریدگان تو را یاری نمیدهم و آنان را ستایش نمیکنم و با تو همداستان نیستم، بلکه آفریدگان تو را تا ابد آسیب خواهم زد و آنان را از پرستش تو دور خواهم کرد و به پرستش خود خواهم کشاند.» هرمزد آواز داد که «ای اَهریمن، تو چنان که میپنداری نیرومند نیستی و نخواهی توانست آفریدگان من را آسیب برسانی و آنان را از من آزرده کنی و به خود بپیوندی.»
اما هرمزد دانست که باید زمانی محدود برای پیکار با اَهریمن مقرر کند و در آن مدت کار اَهریمن و دیوان را بسازد، چه اگر دیوان را پیوسته در آزار و پیکار آزاد بگذارد ممکن است اَهریمن فرصت یابد و در دل آفریدگان هرمزد رخنه کند و آنان را به خود مایل سازد.
پس با اَهریمن چنین گفت «ای اَهریمن، بیا تا زمانی برای کارزار مقرر کنیم. بپذیر که نه هزار سال دوران کارزار باشد.»
اَهریمن از نادانی پذیرفت.
آنگاه هرمزد پیروزی خویش را در فرجام کار با اَهریمن آشکار کرد، چه هرمزد میدانست که اَهریمن مدت سه هزار سال درمانده و مدهوش در قعر ظلمت خواهد افتاد و هرمزد بیمدعی بر جهان فرمانروا خواهد بود. سه هزار سال دیگر هرمزد و اَهریمن هر دو بر عالم فرمان خواهند راند و جهان از خوب و بد نصیب خواهد داشت و دورهی «آمیزش» خواهد بود. در سه هزار سال آخر هرمزد به یاری مردمان راست گفتار و نیک کردار بر اَهریمن و دیوان پیروز خواهد شد.
اَهریمن چون پیروزی هرمزد را دریافت پریشان شد. سپس هزمرد به خواندن سرودی مقدس آغاز کرد. چون ثلث اول آن را خواند اَهریمن خمیده شد. چون ثلث دوم را سرود اَهریمن از ناتوانی به زانو افتاد و جز آخر را سرود اَهریمن درمانده شد و به جهان دوزخی خویش پناه برد و مدت سه هزار سال در قعر تاریکی مدهوش افتاد.
آفریدن جهان
در 300 سالی که اَهریمن در قعر دوزخ افتاده بود هرمزد با آفریدن این جهان و کامل ساختن جهان مینوی پرداخت، تا چون اَهریمن بد نهاد پیکار آغاز کند. این جهان در برابر وی چون سنگری استوار باشد.
در جهان مینوی هرمزد نخست ایزدان ششگانه را برای یاری خود آفرید، تا در نگاهبانی عالم و نبرد با اَهریمن یاور وی باشند. اینان بهمن و اَردیبهشت و شهریور و سپندارمذ و خورداد و اَمرداد بودند.
اَهریمن نیز شش دیو مهیب و بدکار به یاری خود آفرید. «میتوخت» دیو دروغ، و «اَکومن» دیو بد منشی و بداندیشی، سالار این دیوان بودند و دربرابر «اَردیبهشت» ایزد راستی و «بهمن» ایزد نیکمنشی آفریده شدند.
در ساختن جهان، هرمزد از «روشنایی بیکران» آغاز کرد. از روشنایی بیکران آتش را آفرید و فروزش و تابندگی را از روشنایی بیکران در آن نشاند. از آتش باد را به صورت جوانی پانزده ساله آفرید. از باد آب را برای مغلوب ساختن دیو تشنگی آفرید، و از آب خاک را پدید آورد.
چون عناصر عالم از آتش و باد و آب و خاک آماده شد به ساختن این جهان پرداخت.
جهان ما
نخست گنبد آسمان را از پولاد گداخته آفرید و آن را حصار عالم کرد، و سر آن را به روشنایی بیکران پیوست. آسمان چون زرهی بود تا هرمزد در جنگ با اَهریمن بپوشد.
دوم دریاها را آفرید و برای آنکه دریاها بپیماید و خشکی نبیند باد اَبر انگیز را به یاری دریاها گماشت.
سوم زمین را در میان گنبد آسما به یک پهنا و یک درازا و یک ژرفا پدید آورد. روی آن را از نشیب و فراز پوشاند و در آن کوهها را پدید آورد، و در کوهها فلزات گوناگون از آهن و روی و گچ و گوگرد نشاند. زیر زمین همه جا را آب قرار داد.
چهارم گیاه آفرید بدین گونه که در وسط زمین گیاهی پدید آورد تر و شیرین، بیشاخه و بیپوست و بیخار. این گیاه تخمهی همهی گیاهان را در خود داشت. هرمزد آب و آتش را به یاری وی گماشت و از آن همه گونه گیاه پدید آمد.
پنجم سالار چهارپایان اهلی را به صورت گاوی سفید در زمین «ایرانویج»، در ساحل رود «دائیتی» آفرید. بعدها «ایرانویج» مرکز نژاد آریا شد. هرمزد آب و گیاه را به یاری گاو گماشت تا به کمک آنها نیرو گیرد و ببالد و فرزند آورد.
ششم کیومرث بشر نخستین را آفرید که چون خورشید درخشان بود. کیومرث را بر ساحل راست رود دائیتی آفرید که از مرکز زمین میگذشت، و گاو سفید بر ساحل چپ قرار داشت، و میان ایشان رود دائیتی روان بود. هرمزد کیومرث را بینا و گویا و شنوا آفرید. مردمان از نسل کیومرث و به شکل او پدید آمدند.
هرمزد آفریدگان زمین همه را از آب پدید آورد. جز گاو و کیومرث را که گوهرشان از آتش بود.
آفرینش این جهان یک سال به درازا کشید. هرمزد جهان را در شش نوبت آفرید و پس از هر نوبت پنج روز آرام گرفت و آن پنج روز را روزهای جشن و شادی قرار داد.
هرمزد آفرینش را از نخستین روز فروردین آغاز کرد. آسمان را در چهل روز آفرید. آبها را در پنجاه و پنج روز آفرید. زمین را در هفتاد روز، گیاه را در سیوپنج روز و حیوان را در هفتاد و پنج روز و آدمی را در هفتاد روز پدیدار کرد.
آفریدن اختران
آنگاه هرمزد هفت سپهر آفرید و ماه و آفتاب و اختران ثابت و سیار را میان زمین و آسمان در آنها جای داد و همه را آمادهی نبرد ساخت.
سپهر اول را جایگاه ابرها کرد. سپهر دوم را بر فراز ابرها پدید آورد و اختران ثابت را بر آن نشاند. از میان اختران چهار اختر را برگزید و بر همهی اختران دیگر فرمانده کرد. ستارهی «تشتر» را به سرداری خاور و «سدویس» را به سرداری جنوب و «ونند» را به سرداری باختر و «هفت اورنگ» را به سرداری شمال گماشت. از هفت کشور هفت رشته به «هفت اورنگ» پیوست تا در روز نبرد هر یک از ستارگان آن کشوری را نگهبان باشد.
«ستارهی قطبی» را بر این سرداران سپهبد کرد و فرماندهی همهی ستارگان قرار داد.
سپهر سوم را بر فراز سپهر اختران آفرید و اخترانی را که از نور ناب بودند در آن نشاند، تا اگر در نبرد اَهریمن از سپهر اختران بگذرد از این سپهر نگذرد و راه به سوی بالا نیابد.
آنگاه ماه را آفرید، و آن را در سپهر چهارم نشاند، و تخمهی همهی چهارپایان را در ماه گرد آورد تا از آسیب دیوان اَهریمنی در امان باشد.
سپهر آفتاب را بر فراز سپهر ماه آفرید و ماه و آفتاب را بر همهی ستارگان سالار کرد.
بر فراز سپهر آفتاب «روشنایی بیکران» بود. آنجا را سپهر ششم کرد و جایگاه امشاسپندان، یعنی یاوران ششگانهی خود قرار داد. بر فراز سپهر امشاسپندان سپهر هفتم و سریر شهریاری خود هرمزد بود.
میان زمین و سپهر نخستین ابر و باد و آتش برق را جای داد، تا چون نبرد درگیرد ستارهی تشتر که ایزد باران است از ابر باران ببارد و دیو خشکی را بشکند.
امشاسپندان
پس از آنکه هفت سپهر ساخته شد و موجودات این جهان از آب و باد و آتش و زمین و گیاه و جانور و آدمی پرداخته گردید، هرمزد کار جهان را به امشاسپندان، یاوران ششگانهی خود، سپرد، و آنان را بر موجودات عالم نگهبان کرد و ایزدان و فرشتگان دیگر به یاری آنان گماشت.
هرمزد خود که برتر از همه بود کار مردمان را در عهده گرفت.
«بهمن» را که امشاسپند نخستین بود نگهبان چهارپایان کرد.
«اردیبهشت»، امشاسپند دوم را به پاسبانی آتش گماشت.
«شهریور»، امشاسپند سوم را نگاهدار فلزات زمین قرار داد.
«اسفندارمذ»، امشاسپند چهارم را بر زمین نگهبان کرد.
«خرداد»، امشاسپند پنجم را بر آبها گماشت.
«اَمرداد»، امشاسپند ششم را پاسدار گیاهان کرد.
بدین گونه هرمزد این جهان را برای نبرد با اَهریمن آراست و هر چیز را به جای خود قرار داد و آمادهی پیکار کرد.
پیش از آنکه اَهریمن حمله آغاز کند همواره در این جهان نیمروز بود و تیرگی شب وجود نداشت جنبش. جنبش و حرکت نیز نبود و جهان در سکون و آرمش میزیست.
چون همهی عالم آماده شد آنگاه هرمزد «فروهر»های آدمیان را، که صورت بهشتی آدمیان بودند، مخاطب ساخت و گفت «اکنون جهان را برای کارزار با اَهریمن و شکستن وی آماده کردم. حال رای شما چیست؟ میخواهید شما را به جهان خاکی بفرستم تا در نبرد اَهریمن شرکت جویید و دیوان را خوار کنید و جهان را از وجود خشم و آز و دروغ پاک سازید و آنگاه آرام گیرید و جاویدان در جهان بمانید، یا آنکه آرزوی شما این است که از نبرد با اَهریمن بر کنار باشید؟» فروهرهای آدمیان همه خواستار پیکار اَهریمن شدند، چه میدانستن که در پی آن رستگاری و زندگی جاوید است.
«جه» ماده دیو اَهریمنی
اهریمن از بیم شکست سه هزر سال در قعر دوزخ پریشان و مدهوش افتاده بود. نره دیوان یکایک نزد وی رفتند و گفتند «ای پدر ما، برخیز تا ساز پیکار کنیم و آفریدگان هرمزد را به آسیب و بلا بیازاریم و جهان او را به زشتی و بدی بیالائیم.» اهریمن برنخواست.
دیوان دوباره پیش رفتند و زشتکاری و آفت آرایی خود را باز نمودند. اما کوشش دیوان به جایی نرسید. اهریمن همچنان نومید و پریشان افتاده بود.
سرانجام، پس از سه هزار سال، «جه» که ماده دیوی پلید و ناپاک بود نزد اهریمن رفت و زاری کرد که «ای پدر ما، برخیز تا ساز پیکار کنیم و جهان هرمزد را به آفت و بلا دچار سازیم. در کارزار، من کیومرث آن مرد نیکوکار، و آن گاو کوشا را که هرمزد آفریده است آسیب خواهم زد، و زندگی آنان را تباه خواهم ساخت و فره ایزدی را از آنان خواهم ربود. آب و زمین و گیاه و همهی آفریدههای هرمزد را به آفت دچار خواهم کرد و هیچ چیز را نیالوده نخواهم گذاشت.»
اهریمن از سخنان «جه» امیدوار و خوش دل شد و به پا خواست و سر «جه» را بوسه داد و آماده جنگ شد.
حمله اهریمن
نخستین روز فروردین بود که اَهریمن با دیوان و پریان خود از دوزخ روی به جهان هرمزد گذاشت. میان زمین را سوراخ کرد و بیرون جست و به آسمان حمله برد و به اندازه دو ثلث در آسمان فرو نشست. آسمان چون گوسفندی که در برابر گرگ قرار گیرد بیمناک شد. اَهریمن آسمان را تیره کرد و آنگاه چون ماری به زمین خزید و رو به دیگر آفریدگان هرمزد آورد.
نخست به آب حمله برد و آن را به آفت شوری و بدمزگی آمیخت. سپس به زمین روی آورد و آن را به آفت حشرات و جانوران موذی و کژ دم و وزغ و سوسمار آلود. زمین از بسیاری جانوران زیانکار چنان شد که جای سر سوزنی تهی ماند. روان زمین از این آسیب نزد هرمزد به ناله در آمد.
آنگاه اَهریمن به گاو حمله برد و آفت گرسنگی و تشنگی و نیاز و بیماری را در جان وی زد.
هرمزد گیاهی درمانگر را نرم کرد و بر چشم گاو مالید تا از گزند اَهریمن کمتر درد ببیند. سپس گاو بیمار و نزار شد و روانش به درگان هرمزد نالید. اما پیش از آنکه درگذرد گفت تا چارپایان سودمند از تخمهی وی در جهان بمانند و کام هرمزد را به جای آرند. آنگاه گاو درگذشت و روانش به هرمزد پیوست و بر دست راست وی قرار گرفت.
سپس اَهریمن رو به کیومرث گذاشت و آفت درد و بیماری و آز و نیاز و رنج و تشنگی و گرسنگی را نصیب وی کرد.
هرمزد دانست که پایان کار چه خواهد بود. برای آنکه گزند اَهریمن بر کیومرث آسان شود «خواب آرامبخش» را آفرید و به صورت جوان زیبای پانزده سالهای نزد وی فرستاد. کیومرث در خواب رفت. چون بیدار شد دید جهان چون شب تیره و تاریک است؛ سراسر زمین از جانوران زیانکار و زهرآگین پوشیده شده؛ ستاریگان در جنبش افتاده و آفتاب و ماه در گردش آمدهاند و فریاد و نعرهی دیوان سراسر فضا را پر کرده است.
اَهریمن برای نابود ساختن کیومرث هزار دیو را به سالاری نره دیوی به نام «استوویدات» روانه کرد. اینان قصد جان کیومرث کردند. کیومرث سی سال پایداری کرد. پس از آن چون زمانش فرارسیده بود درگذشت و روانش به هرمزد پیوست و بر دست چپ وی قرار گرفت. اما پیش از آنکه درگذرد گفت «پس از من از تخمهی من مردمان پدید آیند و در این جهان به نیکی و راستی زندگی کنند و جهان را از زشتی اَهریمن و یارانش پاک سازند.»
آنگاه اَهریمن به آتش حمله برد و آن را به دود و تیرگی آمیخت. سپس با هفت سیاره که از یاران او بودند، و با گروهی دیوان دیگر، به سپهر اختران تاخت و ستارگان نحس را در کنار اختران سعد نشاند.
نمروز چون شب تاریک شد و سراسر جهان از آفت اَهریمن آلوده گشت ایزدان مینوی و اختران و آفریدگان هرمزد همه به کوشش برخواستند و با دیوان اَهریمن در افتادند.
پایان نبرد
نود شبانه روز کارزار بود. در پایان این مدت هرمزد و یارانش پیروز شدند و دیوان را در هم شکستند و اَهریمن را به دوزخ خویش باز پس افکندند و آسمان را گرداگرد جهان حصار کردند تا دیگر اَهریمن به آفریدگان هرمزد دست نیابد.
اما افت اَهریمنی در جهان بازماند و درد و بیماری و نیاز و خشم و دروغ و جانوران زیانکار دامنگیر این جهان شدند. روان سالار چهارپایان که بر دست راست هرمزد نشته بود برپاخواست و شکوه آغاز کرد و چون هزار مرد که یکجا با آن کنند بانگ برآورد که «ای هرمزد، پس کو آن کسی که باید نگهبان آفریدگان تو باشد و آنان را از آفت اَهریمن برهاند. زمین به جانوران زیانبخش آلوده شد و آب آسیب دید و گیاه پژمرد و گله بیمار شد. مردی که گفتی که پاسدار جهان خواهد بود کجاست؟»
سپس روان گاو به سپهر اختران و سپهر ماه و سپهر خورشید رفت و همینگونه شکوه سر داد آنگاه هرمزد، فروهر، زرتشت را به وی نمود و گفت؛ این است مردی که به پاسداری جهان خواهد رفت و نگاهبان نیکی و پاکی و راستی و آئین هرمزدی خواهد بود.
پی نوشت
این نوشتار از کتاب داستان های ایران باستان به نگاری احسان یارشاطر چاپ 1351 برداشته شده است.
Share
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر