هویت فردی و اجتماعی افراد چون دو عنصر در هم تنیدهای هستند که تاثیرات متقابلی بر روی یکدیگر میگذارند. یکی از شاخههای هویت فردی افراد، هویت جنسی آنان میباشد که در قالب هویت جنسی افراد برخلاف تصور عمومی جامعه، که تصور میکند، هویت جنسی افراد تماما برخواسته از خصوصیتهای بیولوژیکی فرد میباشد، نظریات و تحقیقات جدید نشان داده است که هویت جنسی بیشتر برساختههای فرهنگ عمومی جامعه و خانواده است تا برساختههای بیولوژیکی افراد، بنابراین نمودهای هویت جنسی در طول زمان و مکان بسته به فرهنگ میتواند متغییر باشد و حتی میتوان نمودهای هویت جنسی یک جامعه را در طول زمان تغییر داد و از شکلی به شکل دیگر درآورد.
آیا برساختههای هویت جنسی مردانه و زنانه در طول تاریخ ثابت و تغییر ناپذیر بوده است؟ مادران مهربانتر و دلسوزتر از مردان هستند. پدران در برخورد با مشکلات قویتر و صبورتر میباشند و ... آیا این گزارههای کلی در طول تاریخ گزارههایی ثابت بودهاند؟ مطالعات و پژوهشها نشان میدهد که رفتارهای مردانه و زنانه در طول تاریخ ثابت نبودهاند و نمیتوان رفتاری را به رفتار مردانه و یا زنانه به عنوان رفتاری ذاتی و فطری، تقلیل داد. رفتار مردانه و یا زنانه برساختههای هویت جنسی افراد در فرهنگهای خود هستند که میتوانند در طول تاریخ و یا در فرهنگهای گوناگون متفاوت باشند.
زنان و مردان در طول تاریخ نقشهای ثابتی را در خانواده و در اجتماع نداشتهاند. بسته به زمان و مکان این نقشها تغییر میکرده است و حتی برای یک تمدن با فرهنگ خاص خود، هنگام مهاجرت و یا تازش اقوام با فرهنگی متفاوت از فرهنگهای یکدیگر تاثیر میپذیرفتند و نقشهای زنان و مردان کمرنگ و پررنگ و یا حتی تغییر میکرده است. برای مثال: در زمانهای پیش از تاریخ که انسانها به صورت شکارچی – جمعکننده زندگی میکردند در اکثر مواقع مردان به عنوان شکارچی بودهاند و زنان به عنوان جمع کننده میوهها و دانهها و ... اما این مساله در مورد تمامی جوامع بشری عمومیت نداشته است. تحقیقات بر روی مردم آتایی (Aeta) فیلیپین نشان داده است که 85% زنان همانند مردان به شکار کردن میپرداختند و همچنین برخلاف مردان که تنها 17% شکار موفق داشتهاند، زنان در 31% موارد شکار موفقیت آمیز داشتهاند. این تحقیقات نشان میدهد که لزوما مردان شکارچی و زنان جمع کننده نیستند و حتی در مواردی زنان توانستهاند موفقتر از مردان در شکار کردن ظاهر گردند.[1] تحقیقات اخیر باستانشناس و انسانشناس، استون کوهن (Steven Kuhn)، نشان داده است که در زمانهایی پیش از زمان عصر نو سنگی (Upper Paleolithic) تقسیم بندی کارهای زنانه و مردانه وجود نداشته است و پس از آن دوران بوده است که کمکم در طول تاریخ این مفهوم شکل گرفته است و تا به امروز ادامه پیدا کرده است.[2] همچنین امروز نیز فرهنگها و تمدنهای گوناگون در تعریف کارهای زنانه و مردانه تفاوتهایی دارند. برای مثال در اروپای پیشا صنعتی طبابت پیشهای مردانه تلقی میشده است و در روسیه پیشهای زنانه و امروز نیز همچنان این سنت در ابعاد کوچکتری جاری است و در اروپا پزشکها بیشتر مردان هستند و در روسیه زنان.[3] همچنین تحقیقات نشان داده است که زنان و مردان در طول تاریخ از ویژگیهای ثابتی برخوردار نبودهاند. در نگاهی کلیتر «در درد و در ترس ما با موقعیت های بیولوژیکی سروکار داریم که کاملا از لحاظ کالبدی و حتی عصبی و هورمونی قابل توضیح هستند. اما اولا، کمیت و کیفیت این انباشتها بنا بر فرهنگهای گوناگون، دورههای مختلف زمانی و موقعیتهایی که کنشگران فردی یا گروهی در آنان قرار گرفتهاند به شدت متفاوتند و بنابراین میزان کنترل کنشگر اجتماعی بر آنها بر اساس این مولفهها تغییر میکند. و ثانیا به دلیل تفاوت اولیه یعنی قالب فرهنگی بروز تجربه بیولوژیک، شکل انباشت نیز تفاوت یافته و به خصوص شکل بروز بعدی آن در وی متفاوت میشود.[4]»
هدی بصیر در نوشتار خود تحت عنوان "هویت جنسی از بیولوژی تا فرهنگ" مثال قابل توجه دیگری در این زمینه میآورد: «جان بوسول مورخی است که اطلاعات مربوط به رها کردن بچهها در اروپا را جمع آوری کرده است. این دادهها به اواخر عهد عتیق تا رنسانس مربوط میشوند. نتیجه وحشتناک و دلسرد کننده است. در 3 قرن اول میلادی در رم نرخ رها کردن بچهها بین 20% تا 40% نوزاد زنده را شامل میشده است! در قرون وسطی تا رنسانس رها کردن بچهها به حدی از رشد میرسد که کلیسا و دولت را مجبور به تأسیس مراکز نگهداری از آنها مینماید. در سال 1640 حدود 22% از تمامی بچههایی که در فلورانس غسل تعمید داده شدهاند رها شدهاند. به نظر میرسد که تغییر در ساختار مهرورزی زنانه با توجه به دورههای تاریخی و در جوامع مختلف، متفاوت باشد. در همین جامعهای که در آن میزییم اگر مهرورزی مادران امروزی را با نسلهای قبل، از جمله مادر بزرگها مقایسه کنیم در مییابیم که تفاوتهای بزرگی بوجود آمده. در گذشته وظایفی که امروزه سنگین تلقی میشود به کودکان واگذار میشده و یا حتی تنبیه بدنی امری طبیعی تلقی میگشته. در سالهای قرون وسطی در اروپا به دلیل تعداد فرزندانی که در سنین پایین میمردند و اجبارهای اقتصادی که بر عهدهی زنان بود و خصوصا اهمیت کمی که برای بچهها قائل میشدند، توجه به نوزادان آنچنان زیاد نبود. در واقع تعداد بچههای سر راهی که به دایهها سپرده میشدند نشان میداد که بسیاری از مادران وابستگی چندانی به بچههای خود نداشتند. در مورد مردان هم به طبع دخالت ساختارهای فرهنگی جهت تغییر، صدق میکند. چنانچه در گذشته رفتار صمیمانه و محبتآمیز که همراه با حرکاتی خاص برای بازی با کودکان بوده کمتر وجود داشته اما چنانچه امروز نیز شاهدیم این امر کاملا عادی تلقی میگردد. پدران در گذشته نمادی از صلابت همراه با چاشنی خشونت بودند اما امروزه در این ساختارها و مفاهیم تحولات بزرگی رخ داده. اگر ما بیش از 50 سال قبل به دنیا آمده بودیم، رفتار پدر و مادر خود را متفاوت با رفتار پدر و مادرهای امروزی مییافتیم. هر پدر و مادر طبق سنتهای پیش از خود و بر اساس وظایف تعریف شدهی زن و مرد عمل میکنند و این رفتارهای متفاوت در هر نسلی از نسل قبلی آموخته میشود و این زنجیره تا اجداد غار نشین ما ادامه داشته است.[5]»
در انتهای این نوشتار نتیجه گرفتهاند: «به نظر میرسد ژرفساختی طبیعی در رفتارهای انسانی وجود دارد که فرهنگ حول محورهای مشخصی تغییرات خاص خود را اعمال میکند و به عبارتی شبکههای مغزی منظمی باعث تمایز اولیه دو جنس از یکدیگر میشود که در قالب فرهنگ این تمایزها پرورش و نمود مییابند. از ابتدا ساختار زیستی متفاوتی برای دو جنس پایه ریزی میگرد. فرهنگ در قالب ابزارهایی چون پرورش و تربیت در خانه و مدرسه و جامعه یک سلسله چاشنیهای اثر گذار بدان میافزاید. شاید بتوان از ژرفساخت طبیعی و زیستی و رو ساختی فرهنگی سخن گفت. روساختی که باعث تفاوت شخصیت و رفتار آدمی میگردد. در هر صورت گاه روساخت فرهنگی چون فقر و نداری، تنهایی، غیرقانونی بودن بر ساختار زیرین که همان طبیعت است غلبه میکند و گاه نیز ساختارهای فرهنگی بر طبیعت و شکل زیستی آدمها پیروز میشود.» براساس این نوشتار اگر قبول کنیم که ساختارهای فرهنگی میتواند بر طبیعت و شکل زیستی انسان که همواره به عنوان مسالهای پیشینی و ذاتی مطرح میگردد غلبه کنند و بتوانند در طول زمان طبیعت انسان را تغییر دهند دیگر نمیتوان شکل زیستی و طبیعت انسان را ذاتی، یکتا و پیشینی در نظر گرفت بلکه میتوان فرهنگ را همچون محرکی در نظر گرفت که میتواند در طول زمان ساختارهای زیستی و طبیعتی انسان را تغییر دهد. همین گونه است که میبینیم فرهنگهای گوناگون در یک زمانهی خاص توانستهاند طبیعت انسانی را به اشکال گوناگون اما در فرهنگهای متفاوت جلوه دهند.
با توجه به آنچه که در بالا آمد نمیتوان یا ویژگیهای اخلاقی، روحی و شخصیتی خاصی را به زنان و مردان به عنوان ذات مطلق زنانه و یا مردانه نسبت داد و به همین سبب نقشهای اجتماعی و خانوادگی و ... را نمیتوان به زنانه و مردانه بودن محدود نمود. هر چند جامعهی خاصی را میتواند در ظرف مکان و زمان خاصی مورد بررسی قرار داد و ویژگیهایی را به مردانه و زنانه بودن تقلیل داد و از دل آن نقشهای اجتماعی مردانه و زنانه را بیرون کشید اما لزوما نمیتوان چنین بررسی را به تمامی ادوار تاریخی از گذشته تا به امروز و حتی آینده و به تمامی فرهنگها بسط داد و آن را خاصیتی ذاتی و مطلق شمرد که غیرقابل تغییر و ذاتی زن و مرد میباشد.
بنابراین ویژگیهای شخصیتی و روانی زنانه و مردانه ویژگیهایی نیستند که ذاتی زنان و مردان باشند و میتوان این ویژگیها را با بسترسازیهای فرهنگی تغییر داد. نقشهای زنانه و مردانه و ویژگیهای شخصیتی زنانه و مردانه در ظرف مکان و زمان خاص یک واقعیت هستند (هرچند قابلیت تغییر در طول زمان را دارند) و برنامهریزیهای فرهنگی و اجتماعی بایستی با در نظر گرفتن این ویژگیها باشد. این نکته را نبایستی نادیده انگاشت که بررسی هر موضوعی نیازمند ظرف مکان و زمان خویش است و نمیتوان تغییرات ناگهانی را بدون ایجاد بستر فرهنگی مناسب در راستای تغییر و یا تصحیح نقش زنان (و مردان) ایجاد نمود چرا که چنین تغییرات ناگهانی که بسترفرهنگی مناسب آن ایجاد نگردیده است ناپایدار است و جامعه توانایی پذیرش آن را ندارد بنابراین با آن به مقاومت میپردازد و این مقاومت ممکن است ناهنجاریهای فراوانی را با خود به دنبال بیاورد. ایجاد یک تحول بزرگ در راستای تغییر و یا تصحیح نقش زنان و یا مردان چه در خانواده، چه در اجتماع نیازمند جز با برنامهریزیهای دقیقِ فرهنگیِ متناسب محقق نمیگردد.
پینوشت:
بازتاب این نوشتار در تارنمای اَمرداد: بررسی علمی تواناییهای بانوان در درازنای تاریخ: آیا ساختارهای جسمی مانع موبدیار شدن بانوان است؟
[1] Dahlberg, Frances. (1975). Woman the Gatherer. London: Yale university press. ISBN 0-30-02989-6.
[2] Stefan Lovgren. "Sex-Based Roles Gave Modern Humans an Edge, Study Says". National Geographic News. http://news.nationalgeographic.com/news/2006/12/061207-sex-humans.html. Retrieved 2008-02-03.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر